انصاف علی هدایت: جامعه ایران کنونی، شیرازهای جز «زور حکومتی» ندارد
گفت و گو با انصافعلی هدایت - ساسان قهرمان
آقای هدایت، فعالیتهای اجتماعی شما از چند زاویه قابل برخورد است: به عنوان روزنامهنگار، فعال حقوقبشر، و مدافع حقوق مردم آذربایجان. به عنوان یک روزنامهنگار آذربایجانی، مشکلات خود و همکارانتان را چگونه میتوانید برای خوانندگان «گذار» توضیح دهید؟
من یک روزنامهنگار بودهام، هستم و خواهم بود. طبیعی است که روزنامهنگاران هم در دل جامعه خودشان زندگی میکنند و تافتهی جدا بافته نیستند که در نقد هر چیز جدا تافته، بنویسند. در هر جامعهای، از طرف دولتها، نهادها، سازمانها، شرکتها، کارخانهها و حتی افراد، بر انسانها ظلم میشود. گاهی یک روزنامهنگار به چنان مواردی برمیخورد، آن را به رسانهها میکشاند، علنیاش میکند و با پخش و نشر آن، به نوعی موضعگیری میکند. این خود به معنای پیوند ذهنی و آرمانی روزنامهنگار با جامعه و مردم است. وگرنه، کاری با نشر و پخش مسایل جامعه نداشت و به دنبال موضوع دیگری میرفت. میخواهم از این مقدمه، این نتیجه را بگیرم که: من، تنها و تنها یک روزنامهنگار بودم که در دل جامعهی خود زندگی میکردم و بر اساس تخصص خود، به وظایف حرفهایام؛ بر اساس اصول روزنامهنگاری، عمل میکردم. در نتیجه، یک فعال حقوق بشری صرف نبودم. صرفا، مدافع حقوق مردم آذربایجان ایران هم نبودم. اما در میان مردم زندگی میکردم و از افکار و مشکلات و خواستههاشان مینوشتم و خبر میدادم و در مورد منافع کوتاه مدت و بلند مدت جامعه، میاندیشیدم. بهتدریج و در اثر تجربه و فشارها و تفکرغالب در محیط، به ویروس خودسانسوری آلوده شدم. ناچار، شاهد تضییع حقوق مردمی میشدم که حق داشتند صداشان منتشر شود؛ اما نمیشد.
از طرف دیگر، هر روزنامهنگاری، اسیر زمان و مکان است. از چیزهایی مینویسد که میبیند، میشنود یا دربارهی آن میاندیشد. مدتها در تهران ساکن بودم و در مورد مسایل تهران و تهرانیان مینوشتم. خوب هم مینوشتم. برای همین هم جایزهی جشنواره مطبوعات کشورم را گرفتم. اما غرق مسایل تهران بودم و از دیگر نقاط کشور بی خبر. فرصت نمیکردم که از دریای مسایل تهران خارج شده و نگاهی هم به شهرها و روستاهای گوشه و کنار ایران بیاندازم. اگر فرصتی میشد و از کسی دربارهی «ایران» – غیر از تهران- موضوعی را میشنیدم یا به سفری میرفتم، به داخل زندگی مردم آن نقاط هم سفر میکردم و با بزرگی این سرزمین که در خیابانهای تهران خلاصه نمیشد هم آشنا میشدم. یکی از این فرصتها را دوستی در نشریهی روستایی «صالحین روستا» برایم مهیا کرد. او از دیدههای سفرش به روستاهای منطقهی «نهبندان» در خراسان و از عمق فقر آنها گفت. من هم دیدههای او را نوشتم و به همراه تصاویری که آورده بود، منتشر کردم. تازه، من و مردم متوجه شده بودیم که در آن ایران روی نقشه، غیر از تهران، جای دیگری هم هست که مردمش حتی لباس ندارند و...؛ خب، افکار عمومی فشار آورد و کارهایی برای مردم آن جا انجام شد.
یا یک بار که برای مرخصی به شهر خودم «تبریز» رفته بودم، متوجه شدم که«وبای شبه التور» در این شهر بزرگ، صدها هزار تن را بیمار کرده است؛ دولت و مسئولان هم برای کنترل بیماری، کار چندانی نمیکنند. به روزنامههای شهرم سرزدم؛ هیچیک در آن مورد اطلاعاتی به من نداد. مدیران آنها هم دوستانه سفارش کردند تا در تعقیب آن موضوع نباشم. ولی در ذهن مسئولان، من از «تهران» آمده بودم، برای مرکز کار میکردم و این برای آنها مهم بود. در نتیجه، با من رفتاری متفاوت از خبرنگاران محلی داشتند و برای جلب رضایتم، هر چه میتوانستند، انجام دادند. گزارش آن قضیه هم چاپ شد. برای اولین بار، مردم تهران (ایران سیاسی) متوجه شدند که در این سرزمین، در جایی که تبریزش مینامند، هفتهها است که آب آشامیدنی آلوده است و صدها هزارتن بیمار شدهاند؛ ولی مسئولان عکسالعملی نشان ندادهاند.
وقتی در اثر فشارهای حکومت تهران راترک کردم و به تبریز برگشتم، «ایران» من، به تبریز، تهران و شهرهایی که به آنها سفر میکردم، اینبار نه بر روی نقشه، که در روی خاک، گسترش یافت. در همان دوران، در خبرها خواندم که بر خلاف آمارهای سازمان بهداشت جهانی که آمار خودکشیها را برای هر یک صد هزار نفر- در یک سال- یک نفر اعلام میکند، رقم خودکشی در «ایلام» سه نفر در هر یک صد هزار نفر است. شگفت زده شده بودم. میخواستم به آن جا مسافرت کنم و از چند و چون ماجرا سر در بیاورم. چرا که هر پدیده اجتماعی، علتی دارد که با شناسایی آن، میتوان آن پدیده را کنترل کرد. اما نشد. ولی در سفری به شهرستان نود و شش هزار نفری «اهر»، پی بردم که در شش ماه، هشتاد و چهار نفر خودکشی کردهاند. فاجعه نبود؟ بود. اما چرا هیچیک از مردم، روزنامهنگاران، سیاستمداران، احزاب و جمعیتهای سیاسی، غیر سیاسی و حقوق بشری و...، دم برنمیآوردند؟ چرا ساکت شده بودند؟ چرا مقامهای دولتی به وظایف خود عمل نمیکردند؟ و ...
بر این مبنا، با انتشار اخباری از مشکلات زندگی مردم که وظیفه حرفهای من بود، فعالان هر زمینهای، من را در جرگهی خود قرار دادند: فعال حقوق بشر، فعال سیاسی، مدافع آذربایجان ایران و ... نام گرفتم. هم بودم، هم نبودم. ولی همواره از یک چیز مطمئن بودم: من یک روزنامهنگارم.
در این مسیر، همان طور که مردم نمیپذیرفتند که روزنامهنگار سادهای باشم و مرا همدل وهمراه خود میدانستند، دولت و مخالفانم هم مرا متهم میکردند؛ چرا که «ایران» واقعی را، بسیار بزرگتر از «تهران» و مسایل مردم «مرکز»، به آنها نشان میدادم. آنان من را پانترکیست، تجزیه طلب، جاسوس و... مینامیدند؛ که نبودم و نیستم. من تنها یک «روزنامهنگار» بودم که با دردهای مردمی که با آنها زندگی میکرد، آشنا بود و چندان هم خودش را سانسور نمیکرد. «سیاسی» نبودم؛ به منافع مالی هم نمیاندیشیدم. برای همین، از زندان مقالهای را منتشر کردم و اعتراف کردم که سالها، تحت تاثیر فضای اطرافم، خودم را سانسور میکردم و مسایل آذربایجان را منتشر نمیکردم.
مشکل من و روزنامهنگارانی چون من، هم از طرف مردم است که از ما انتظار زیادی در حد معجزه دارند؛ هم از طرف حکومت که انتظار دارد ساکت باشیم و منافع آن را تامین کنیم. به همه مخاطبان و انسانها نشان ندهیم که ایران، تنها در روی نقشه نیست. در زندگی جاری است. هر بخشی از آن خاک، دردی دارد که گاهی- هیچ وقت- به گوش تهران نمیرسد. اگر ساکت نباشیم، دولت و مخالفان ایران واقعی، امانمان نمیدهند. به انواع اتهامها، متهممان میکنند. میزنند، شکنجه میدهند، زندانی میکنند، تا مردم کشور را نسبت به وضعیت موجود ناراضی نشان ندهیم. تا ملتهای ساکن ایران بزرگ، به حس همدلی و نزدیکی با هم نرسند. تا از هم حمایت نکنند. میدانید چرا کارگران کشور ما نمیتوانند از هم پشتیبانی کنند و به اهداف خودشان برسند؟ چون هنوز به وجود کارگران دیگری همانند خودشان در دیگر گوشههای ایران، ایمان ندارند. چون صدایی که رنگ و بوی همصدایی با آنها را داشته باشد، نمیشنوند.
اگر سکوت کنیم و مانند بسیاری از روزنامهنگاران، ذهنمان به ویروس خودسانسوری، عادت کند، از طرف مردمی که از ما انتظار شورش، طغیان، برملا ساختن فسادهای دولتی و ... دارند، هم عامل دولت، خیانت کار و مزدور شناخته میشویم. یا میتوانیم با دولت درافتیم و واقعیتها و خواستههای مردم را بازگو کنیم، تا مردم از ما راضی باشند؛ اما در این صورت، با رهبران سیاسی، با صاحبان رسانهها، با افرادی که در رادیوها، مطبوعات و حتی در سایتهای اینترنتی نفوذ دارند و مانند دولت، ما را به خاطر انجام وظایف حرفهای و انسانیمان محکوم میکنند چه کنیم؟ همانها که ما را به خاطر نوشتههامان به کار نمیگیرند، چرا که مسایلی را بازگو کردهایم که از نظر آنها، تجزیهطلبی بوده است؛ چرا که کوشیدهایم مردم را متوجه کنیم که ایران، تنها در تهران خلاصه نمیشود.
یکی از خواستهای مهم فعالان سیاسی در دوران انقلاب ضداستبدادی 57 «تامین خودمختاری برای خلقهای ایران» یا بهعبارتی، تامین امکان رشد و اعتلای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی اقلیتهای قومی و ملی در چهارچوب کشور ایران و حکومت مرکزی بود. از این شعار چه بر جای مانده است؟
اکنون، نمیتوان دربارهی چنان شعارهایی، حتی صحبت کرد. نه تنها دولت، بلکه فعالان سیاسی کشور هم چنان شعارهایی را محکوم میکنند. آنانی که چنان شعارهایی را مطرح کرده بودند، یا اعدام شدهاند، یا در خارج ساکناند. اغلب هم چنان مسایلی را فرعی میدانند و معتقدند اول باید سرنوشت «جمهوری اسلامی» را تعیین کرد؛ سپس حکومت را بهدست آنها داد، بعد به چنان مسایلی پرداخت. ولی مردم به این بخش از اپوزیسیون اعتماد نمیکنند. «اصلاحطلبان» در داخل ایران هم به خاطر این بیتوجهی به خواست عمومی شکست خوردهاند. آنها هنوز هم حاضر نیستند به ضعف در این پایهی اصلی سیاستشان اعتراف کنند. اغلب مردم غیرفارس ایران، خودشان را صاحب حقوقی برابر با چنین «سیاستمداران»ی نمیبینند؛ در نتیجه، حمایتشان را از آنها دریغ کردهاند. هر چه از اوایل انقلاب گذشته است، مردم مناطق غیرفارس، کمتر به پای صندوقها رفتهاند؛ در عوض، از حرکتهایی که در مناطق خودشان رخ داده است، حمایتهای بیدریغ و گستردهای کردهاند. نفوذ فعالان سیاسی اصلاحطلب در داخل و اپوزیسیون در خارج در دل ایرانیان غیرفارس، هر روز کمتر میشود.
آذربایجانیها بزرگترین اقلیت ملی ایرانند و حتی برخی از روشنفکران آذری برآنند که تعدادترکزبانان در ایران، با احتساب استان زنجان، ترکمنان، قشقاییها و ترکهای خراسان، یا مناطقی چون همدان و ساوه، از فارسزبانها نیز بیشتر است. با این حال، و پس از گذشت 29 سال از انقلاب، آیا میتوان از «تامین امکان اعتلای فرهنگ و زبان آذری و آزادی زبان و فرهنگ مردم سخن گفت؟
خیر! وضع از دوران سلطنت هم بدتر شدهاست. چرا که در آن زمان، تعداد رسانهها، رادیوها، روزنامهها، مجلهها، و شبکههای تلویزیونی خیلی کمتر از اکنون بود؛ در ضمن، نمیتوانستند همهی شهرها و روستاها را تحت پوشش رسانههاشان داشته باشند. در هر حال، در آن زمان، بیش از نیمی از مردم، بیسواد بودند و از رسانههای فارسی استفاده نمیکرند؛ چرا که متوجه معنای زبان فارسی نمیشدند. ولی اکنون در هر استانی، یکی دو شبکهی رادیو و تلویزیونی دایر شده است که امواج زبان فارسی را در دل موسیقیها، در دل تفسیرهای قرآن و کتابهای مقدس، در دل سریالها و ... به خانههای مردمد سرازیر میکنند. در کنار اینها، رادیوها و مطبوعات محلی هم از کسانی استفاده میکنند که هیچ آموزشی در زبان محلی ندیدهاند. نویسندگان برنامههای آنها، از زبان محلی ، تنها به چند «فعل» تسلط دارند. همهی واژهها را به فارسی میگویند و تنها هرازگاهی، «فعل» جمله به ترکی یا به زبان محلی آن منطقه، واژههای نامانوس را به هم میچسباند! اگر چه در قانون اساسی بعد از انقلاب 1357 توجه به زبانهای محلی تا سطح آموزش در مدارس و دانشگاهها هم پیشبینی شده، اما تا کنون در هیچ مدرسهای، یک ریال هم برای آموزش زبانهای محلی هزینه نشدهاست. با اینحال، در دانشگاهها، خود دانشجویان علاقهمند به زبان محلی خودشان، کلاسهایی را دایر میکنند. همین بیتوجهیها باعث رویگردانی مردم مناطق مختلف ایران از فعالان عرصههای مختلف سیاسی، حقوق بشری، احزاب و سازمانها، دیندارها و بیدینها و...، شده است؛ چرا که آنها را در پی قدرت و تسلط بر خود ارزیابی کردهاند و میکنند. چون دربارهی حقوق آنان، سخنی بر زبان نمیآورند که هیچ، جوانان آنان راهم که در پی کسب حداقل حقوقی که فارسها دارند، هستند، محکوم میکنند. فارسها تنها بخشی از ملت ایران هستند که حقی بیش از دیگر ایرانیان دارند و آن هم این که به زبان خود مینویسند و حرف میزنند. دیگران اقوام هم به زبان آنها مینویسند، میخوانند و حرف میزنند؛ اما هنگامی که به این بیعدالتیها اعتراض میکنند و خواهان حقوقی برابر میشوند، «تجزیهطلب» نام گرفته و به «خیانت» متهم میشوند. حال میتوان پرسید که اینان که از طرف اهل سیاست نادیده گرفته شده و تحقیر میشوند، چرا باید به آنها اعتماد کنند؟ چرا باید آنها را دوست، برادر، همسرنوشت خود بدانند و از آنها حمایت کنند؟ تا به قدرت رسیده و حقوق آنها را بیشتر سلب کنند؟ هنوز مخالفان حقوق ملتهای ایرانی در اپوزیسیون، در راس امور نیستند و به حمایت این مردم نیاز دارند تا بتوانند به پشتوانهی آنها، در تغییر حکومت موثر باشند. وقتی در این شرایط حقوق این مردم را به رسمیت نمیشناسند، چگونه میتوان اعتماد کرد که پس از قدرت گرفتن، به آن حقوق احترام بگذارند یا اعتراضها را بدتر از نظام کنونی سرکوب نکنند؟
در رژیم گذشته، حکومت پهلوی چنین وانمود میکرد که اقلیتهای قومی و ملی ایران از جانب شوروی تحریک میشوند و خواستها و نیازهای مردم آذربایجان، کردستان، بلوچستان، خوزستان وترکمن صحرا، با برچسب «جداییطلبی» سرکوب میشد. اکنون نیز، هم از جانب دولت و حکومت و هم از طرف برخی ملیگرایان افراطی چنین تبلیغ میشود که گویا مبارزات مردم این مناطق، با تحریک «آمریکا» و به منظور جداسازی صورت میگیرد. نظر شما در این باره چیست؟
اکنون هم چنان میکنند و از دادن حقوق مردم، طفره میروند. چرا که مردم این مناطق را از نظر حقوقی، پستتر از خودشان میدانند. الآن هم آنها را متهم میکنند که به تحریک جمهوری آذربایجان و جمهوریترکیه، خواهان به رسمیت شناخته شدن زبان خود هستند. در حقیقت، معتقدند که این مردم «حق»ی ندارند که بخواهند. این برخورد، به وفور در فرهنگ شفاهی و نوشتاری آنها دیده میشود. اکنون هم آنها را به «تجزیهطلبی» متهم میکنند. به «پانترکیسم» متهم میکنند.
طبیعی است که مردم هر منطقه به سرنوشت، زبان، فرهنگ، تاریخ، موسیقی، اقتصاد و... خود اهمیت دهند و خواهان اعتلای آن باشند و به نوعی «پان» آن منطقه باشند. این جرم نیست. اما برخی این برخورد را جرم میشمارند. اگر مردم آن مناطق چنین نباشند، یک روز آمریکایی، روز دیگر روسی، روز بعد فرانسوییا هلندی و آلمانی و... میشوند. اما از نظر «پانایرانیست»ها، «پانآریاییست»ها، «پانفارسیست»ها، «پان تهرانیست»ها، یا بهتر بگویم: «پانسیاسیست»ها، «پان حزب من یست»ها، «پان حکومتیست»ها و «پاندیکتاتوریست»ها، آنان حق ندارند «پانترکیست» باشند. باید خودشان را فراموش کنند. باید غلام حلقه به گوش «پان» آنها باشند تا «خائن» شناخته نشوند.
آیا امکان سوء استفادههای سیاسی در سطح جهان از خواستهای مردم هست؟
طبیعتا. هر کس و کشوری در راستای تامین منافع خود، ممکن است از دیگران استفاده کند. وقتی شما به خواستهای طبیعی و اولیهی هموطنان خودتان بیتوجه باشید، آنها در پی یافتن مدافعان و متحدانی دیگرخواهند بود. هر قدر آن متحد از شما قدرتمندتر باشد، پسندیدهتر خواهد بود و بیشتر به سمت آن گرایش خواهند یافت. هر چه قدرتهای جهانی امتیاز بیشتری - حتی در گفتار- به آنها بدهند، دل آنها را بیشتر از شما که با خواستهای آنها مخالفید، بهدست خواهند آورد. در مقابل، طبیعی است که آنها هم در راستای اهداف خودشان در ایران، از این ارتباط استفاده کنند.
در اینصورت، برای تضمین سلامت فعالیتهای مردم و نیروهای سیاسی آنان چه میتوان کرد؟
به عنوان یک روزنامهنگار به این نتیجه رسیدهام که اگر نیروهای سیاسی به سمت مردم و به سوی به رسمیت شناختن حقوق آنان نچرخند، تنها خواهند ماند و مردم هم به سوی نیروهای جایگزین داخلی یا خارجی سوق خواهند یافت. اخیرا در گفتوگو با یکی از رهبران اندیشهی تجزیه طلبی ایران، به این نتیجه رسیدم که فعالان سیاسی عاقل میتوانند آنها را خلع سلاح کنند. حتی اگر جمهوری اسلامی هم – امروز- حقوق اولیهی مردم را، مثلا برای آموزش به زبانترکی، به رسمیت بشناسد، چنین کسانی بهانهای برای تبلیغ جداییخواهی نخواهند داشت. من این نتیجهگیری را در بازجوییهایم، به ماموران اداره اطلاعات هم گفتهام؛ اما مسئولان جمهوری اسلامی هم به اندازهی بخشی از اپوزیسیون، در این زمینه بیخرد است.
با افزایش فشار بر نشریات، بسیاری- بهویژه جوانان و دانشجویان و روزنامهنگاران به اینترنت روی آوردند و «وبلاگ نویسی» رشدی ناگهانی و سریع داشت. آیا این روند در آذربایجان نیز چنین بوده است؟ آیا بلاگهای آذری معروفی وجود دارند و آیا شناخته شده و تاثیرگذار هم هستند؟
صدها وبلاگ و سایتهای اینترنتی زیادی در مورد مسایل و خواستهای مردم آذربایجان بهوجود آمدهاند. گروههای «ایمیل»ی وسیعی تشکیل شدهاند. هستههای اولیهی سازمانها و احزاب زیادی پیریزی شدهاند. یک تلویزیون و چندین رادیو هم از خارج از ایران با مردم آذربایجان ارتباط برقرار کردهاند. شعار «منترکم» در تبریز و راهپیمایی چند صدهزارنفری آنها در خرداد ماه دو سال قبل، در انسجام فکری و عملی مردم در داخل، بسیار موثر افتادهاست. در خارج هم نفس تازهای به کالبد کهنهی آذریها در احزاب، جمعیتهای سراسری و منفردها دمیده شده و نور امید آنها را روشن کرده است.
جز آذربایجانیها، دیگر اقلیتهای ملی- قومی ایران (نظیر کردها، بلوچها، ترکمنها و اعراب سنی خوزستان) اهل تسنن هستند و از این جهت ستمی مظاعف بر آنان وارد میشود. وضع در آذربایجان چگونه است؟
آذربایجان از نظر دینی، شیعهاست. قبایل ترک در دوران حکومت صفوی، تشیع را دین رسمی ایران کردهاند. از این نظر، مشکل چندانی ندارند. اما سنیهای ترک و کردی که در آذربایجان غربی ساکن هستند، مجبورند کتابهای دینی شیعه را بخوانند، پای درس معلمان شیعه بنشینند، امام جماعت شیعه داشته باشند و...؛ در کنار اینها که مانند ترکمنها، کردها، بلوچها وعربهای ایرانی سنی، ظلم مضاعفی را متحمل میشوند، شیعههایی هم هستند که شیعهی جعفری یا دوازدهامامی نیستند. اینها هم در ظلم مضاعف زندگی میکنند. مثلا میتوان به زندانیان «اهل حق»، دراویش یا «علی اللهیها»ی این منطقه اشاره کرد که زیر فشار سختگیریهای حکومت هستند. در سال گذشته، دستکم چهار تن از معتقدان به این دین، به خاطر اعتقادات دینیشان، زندانی شدهاند.
چه خطرات فوری و مهمی فرهنگ و جامعه آذربایجان را در حال حاضر تهدید میکند؟
آذربایجان دارد خالی از جمعیت میشود. رشد جمعیت آن منفی است؛ چون در آن کار و امنیت نیست. در اقتصاد و صنعت این منطقه سرمایهگذاری نمیشود. در رسانههای عمومی و محافل خصوصی، به شخصیت آنها توهین میشود. روشنفکران و فعالان سیاسی مرکزگرا، با جوکهای توهینآمیز، مجلس خودشان را گرم میکنند. حقوق اولیهی انسانی آنها را به رسمیت نمیشناسند. زبانشان، موسیقیشان، رقصشان، تاریخشان و ... سرکوب میشود. شخصیتهای تاریخیشان که خدمات بسیار بزرگی به پیشرفت و استقلال ایران کردهاند، ارج و قربی نمیبینند. زبانشان به فارسی تبدیل میشود. در حقیقت،« تهاجم فرهنگی» واقعی به آنها ادامه دارد.
به عقیدهی فعالان سیاسی آذربایجان، اینها خطرها و عواملی هستند که نهتنها مردم آذربایجان را، که یکپارچگی ایران و منافع فارسها را نیز تهدید میکند. اگر ترکها دست ازحمایت از یکپارچگی ایران بردارند، کفهی ترازو به نفع دیگر اقوامی که سالها از تجزیه حمایت کردهاند، سنگین میشود و آنها در تجزیهی ایران موفق میشوند. اگر آذریها و دیگر اقلیتها از ایران جدا شوند، جز ایران مرکزی (استانهای تهران، مرکزی، کرمان، یزد، فارس، اصفهان، خراسان، گیلان و مازندران) چیزی از آن نخواهد ماند و به کشور بسیار کوچکی بدل خواهند شد که بخش بزرگی از آن هم تحت مناقشهی دایمی خواهد ماند؛ چرا که ترکها در مورد تهران هم ادعاهایی را مطرح میکنند: «تهران بعد از استانبول؛ دومین شهر بزرگ ترکنشین روی کرهی خاکی است».
انتخابات مجلس هشتم و متعاقب آن، انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است. رای آذربایجانیها برای دولتمردان اهمیت فراوانی دارد. از احمدی نژاد تا خاتمی، سفرهایی هم به آذربایجان صورت گرفته و میگیرد تا نظر مردم به شرکت در انتخابات و حمایت از جناحها جلب شود. ارزیابی شما در این باره چیست؟ آیا انتخابات در شرایط فعلی میتواند پاسخگوی نیازهای مردم و وضعیت سیاسی در سطح کشور و جهان باشد؟
سالها است که مردم آذربایجان انتخابات را- در اثر یک حس مشترک راندهشدگی و غیرخودی بودن- تحریم کردهاند. از هرگونه اصلاح و تحولی در درون حکومت ایران و در میان سیاستمدارانی که مخالف جمهوری اسلامی هستند، ناامید شدهاند. برای همین هم احزاب و سازمانهای سیاسی مجوزدار و بدون مجوز در داخل و خارج از ایران، کمترین هوادار را در این خطه از خاک ایران دارند؛ چرا که به نیازها و خواستهای آنان بی توجهی میکنند.
در دور اول انتخاب خاتمی، مردم آذربایجان هم کمی به اصلاحات و کسب حقوق از دست رفتهشان امید بسته بودند. آرایی که از صندوقها درآمد، نشان میداد که نسبت به دورهای قبلی، رای بیشتری دادهاند. اما این رای، در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، بهشدت کاهش یافت و در تبریز، تعداد شرکتکنندگان در رایگیری به کمتر از 20 درصد نسبت به دور اول سقوط کرد. این رقم در روستاها، کمی بیشتر بود.
مدتهاست که مردم آذربایجان از هر نوع تغییری در شیوهی فعالان «مرکزگرا» در عرصههای گوناگون، قطع امید کردهاند. از زمانی که اعتراضهاشان سرکوب شد، از زمانی که در شهرهایشان حکومت نظامی برقرار گشت. از زمانی که اجتماعاتشان بر سر مزار ستارخان، «سردار ملی» و باقرخان، «سالار ملی»، دکتر جواد هیات؛ زبانشناس آذربایجانی، به طور غیررسمی ممنوع گشت، از زمانی که نتوانستند برای گرامیداشت یاد و خاطرهی «بابک خرمدین» در قلعهی او اجتماع کنند، از زمانی که گروهای سیاسی و حقوق بشری به آنها پشت کردند، از زمانی که برای به دست آوردن حقوقشان تنها ماندند و... از هر نوع تغییری در شیوهی فعالان «مرکزگرا» در عرصههای گوناگون ، قطع امید کردهاند و خودشان در پی راه سوم و چهارمی هستند. گاهی من را خائن به ملت آذربایجان مینامند. با امثال من، مشکل دارند که در تلاشیم تا هر دو طرف را برای گفتگو، راضی کنیم. تا هر کدام به دیگری امتیازهایی را بدهد و امتیازهایی را بگیرد.
در برخورد با مبارزات دانشجویان، اغلب، مانند بسیاری از دیگر مسایل، به «مرکز» و «تهران» بیشتر توجه میشود. حال آن که مثلا در جریان 18 تیر، دانشجویان دانشگاههای تبریز و ارومیه نیز همراه و همپای دوستان خود در تهران و برخی از دیگر شهرهای بزرگ حرکتی فعالانه داشتند و به همان صورت نیز سرکوب شدند. آیا امید و چشم اندازی برای تغییر این شیوه هست؟
در اثر فشارهای ایرانیان، حکومت مجبور شد تا در مورد فجایع حمله به کوی دانشگاه تهران تحقیقات گستردهای در مجلس ششم انجام داده و منتشر کند. اما با آن که وقایع 18 تیر دانشگاه تبریز بسیار وخیمتر از حادثهی کوی دانشگاه تهران بود، در مورد آن سکوت شد و حکومت از انتشار اسناد آن جلوگیری کرد. متاسفانه اغلب کسانی نیز که عضو کمیتهی تحقیق مجلس ششم بودند و در بررسی آن جنایات شرکت داشتند، از پاسخ به کوچکترین سوالها طفره رفتهاند.
متاسفانه اغلب نیروهای اپوزیسیون هم مانند حکومت، در مورد حوادث آذربایجان سکوت کردهاند. زمانی، به عنوان یک روزنامهنگار، تحقیقی مقایسهای در مورد پوشش خبری حوادث تهران و آذربایجان انجام دادم. متوجه شدم که رسانههای خبری فارسی زبان، به اندازهای که خبر در مورد خود من، یا گنجی، یا جهانبیگلو یا هاله اسفندیاری و امثال آن را منتشر کردهاند، به حوادث مهم آذربایجان توجه نکردهاند و آذربایجانیها را نادیده گرفتهاند. یک دهم حجم اخباری که به اسانلو یا من یا گنجی یا دیگر مبارزان و روزنامهنگاران اختصاص یافته، به دهها زندانی آذربایجانی در پی حقوق انسانی و ملی، یا به لشکرکشی نظامی بیسابقه در سرکوب اعتراضهای مردم آذربایجان به کاریکاتور توهینآمیز و قلع و قمع مردم این خطه، اختصاص نیافتهاست. چرا؟ چون آذربایجانیها متهم به تجزیه طلبی شدهاند. راستی، چرا تجزیه طلب نشوند؟ «ما» چه امتیازهایی به آنها دادهایم تا باز هم در کنار ما بمانند و خواهان استقلال نباشند؟ چه انتظاری داریم از آدمهایی که خود را «غریبه» حس میکنند؟ و این حس را من و شما به آنان میدهیم.
در رژیم گذشته، در تقسیمات کشوری، برخی تصمیمات، نه بر اساس واقعیات، که به منظور تامین نیازهای امنیتی رژیم شاه صورت گرفت. شاه نتوانست مانند دیکتاتوریهای سدههای پیش از خود، مردم هر منطقه را – برای ضعیف شدن- به دیگر نقاط کشور بکوچاند؛ اما بخشهایی از مناطق را در یکدیگر ادغام کرد. برای مثال، بخشهایی از کردستان به آذربایجان ملحق شد. همچنین، تقریبا هیچ یک از مقامات و مسئولان درجه بالای ارتش، پلیس، استانداری، شهرداری و دیگر مقامات اصلی استانها، از میان مردم و مقامات بومی برگزیده نمیشدند. انتظار میرفت که چنین رویهای، پس از انقلاب ادامه نیابد. آیا چنین شده است؟
ترکهای آذربایجان معتقدند که بخش زیادی از خاک آنها را به کردستان، به گیلان و مازندران، به همدان، و امثال آن دادهاند. حتی در مورد تهران هم که به نظر بسیاری بزرگترین شهر ترک نشین ایران است، مدعی هستند. برای همین هم به نقشههایی که در سایتهای اینترنتی منتشر شده یا به مقالههایی که در آن مورد انتشار یافته و بخشی از خاک آذربایجان را در زیر نفوذ دیگر همسایهها نشان دادهاند، بهشدت اعتراض کردهاند. اما در مورد مقامهای کشوری و لشگری، موضوع متفاوت بوده و هست. به علت آنکه جمعیت ترکها نسبت به دیگر اقوام ایرانی، از قبیل فارسها، کردها، عربها، یا بلوچها بیشتر بودهاست و برای صدها سال، ارتش و حکومت را در ایران در دست داشتهاند و شیعه هم بودهاند، در مقایسه با دیگر ملتهای غیرفارس، نفوذ زیادی در پستهای سیاسی و نظامی ایران، پیش و پس از انقلاب 1357، داشتند و دارند. جز در کابینهی احمدینژاد، در میان استانداران، فرمانداران و بخشداران، درصد بالایی مقامات را نیز در سطح کشور اشغال کرده بودند. در عین حال، در خود آذربایجان، بیش از هشتاد درصد مقامات، استانداران، فرمانداران، بخشداران، مدیران کل ادارات و سازمانهای دولتی، مدیران کارخانهها و... غیربومی هستند. برای همین هم روز به روز بر شدت عقب نگهداشته شدگی این مناطق، افزوده میشود.
به عنوان یک فعال حقوق بشر، تصور میکنید چه آیندهای در انتظار مردم ایران است و چگونه میتوان بر آن تاثیر گذاشت؟
اگر به عنوان یک روزنامهنگار خودم را سانسور نکنم، باید به یک واقعیت بسیار تلخ اعتراف کنم که اغلب ما روزنامهنگارانی که تازه ایران راترک کردهایم، به آن آگاهیم؛ اما به خاطر ترس از موضعگیری دوستانی که سالها جلوتر از ما، خارج نشین شدهاند، به زبان نمیآوریم.
اغلب مردم درهمهی نقاط ایران، امیدشان را برای نجات بهوسیلهی خود ایرانیان از دست دادهاند. معتقدند که آنهایی که در خارج هستند، حاضر نیستند خودشان را درگیر هر ماجرای پرهزینهای در داخل ایران کنند، بلکه بیشترحاشیه نشین هستند و کشور یا محیطی آماده برای فرمانروایی میخواهند؛ سازمانها و احزابشان هم هر روز میشکند و کوچکتر میشود.
حکومت و حکومتیانی که بر سر به چنگ آوردن سهم بیشتری از ریاست هم با هم دعوا میکنند، هیچ نقشی در تغییر حکومت ایران بازی نخواهند کرد؛ چرا که هر کس که بخواهد پستی را اشغال کند، باید به طور عملی و نظری، نظام و رهبران آن را پذیرفته باشد. پس، از مجلس و دولت «اصلاح طلبان» هم کاری ساخته نیست و نمیتوانند تغییر مهمی در ساختار نظام ایجاد کنند؛ تنها مهرههای پایین حکومتی را عوض خواهند کرد که دردی را دوا نمیکند. براین مبنا، طبیعی است که امید بسیاری از داخل گسسته شده و در انتظار دخالت از خارج باشند. اگر از این طرف آبها، تقی به توقی بخورد و چند گلوله به سمت ایران شلیک شود و مردم مطمئن باشند که واقعا آمریکا و متحدان آن میخواهند حکومت را بردارند، شورش خواهند کرد و اوضاع به هم خواهد ریخت. کشور- در چنین شرایطی- به سوی تجزیه خواهد رفت و جنگ داخلی (هرچند کوتاه مدت) گریبان همه را خواهد گرفت. برخی برای رد این موضوع، آسمان و ریسمان به هم میبافند که: "چنان نخواهد شد؛ مگر مردم ایران، وضعیت عراق را پیش چشمشان ندارند؟"
چرا. عراق را پیش چشمشان دارند؛ اما دشواریهای روزمره زندگیشان را هم دارند که به اوج رسیدهاست. این را هم میبینند که حقوق اولیهی انسانیشان از آنها دریغ میشود؛ اما کسی دم برنمیآورد و با آنها اظهار همدردی نمیکند. برای همین، در پی راه فراری هستند تا خودشان را نجات دهند. چنین به نظر میرسد که در میان ایرانیان، عرق ایرانیت از بین رفتهاست. پرچم سه رنگ ایران، ارزش خود را از دست دادهاست. سرود ملی ایرانی، مفهومی ندارد. حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، دینی و زبانی هیچ منطقهای به آنها داده نمیشود. ملتهای ایرانی از حقوق خود محروم هستند. زبان و فرهنگشان نادیده گرفته شده و تحقیر میشوند. خود را با فارسها برابر نمیدانند. حس میکنند که مناطق و شهرهای آنان مانند مناطق و شهرهای فارسها، رشد نکرده است. اقتصاد و بافت اجتماعیشان بهشدت افت کردهاست. اصول اخلاقی و دینی، بر باد رفتهاست. جامعهی ایران کنونی، شیرازهای جز «زور حکومتی» ندارد.
اگر حکومت بخواهد در مقابل ارتشهای خارجی بایستد، با سپاه و بسیج نمیتواند. چرا که صدام حسین، وفادارتر از آنها را داشت؛ ولی نخواستند خودشان را قربانی او- که از دست رفته بود- کنند. این در حالیست که پاسداران ایران در پادگانها، در میان انتخاب اصلاحطلبی چون خاتمی و محافظهکاری چون نوری، از خاتمی حمایت کردند. آیا اگر حق انتخاب دیگری داشته باشند، از آن استقبال نخواهند کرد؟
در این سالها، مردم ایران، به بهانههای گوناگون، بارها علیه حکومت شوریدهاند؛ چیزی که در عراق سابقه نداشت. اگر حکومت بخواهد بخشی از مردم را در کنار خود داشته باشد تا از او دفاع کنند، اکنون زمان آن است. حکومت برای یافتن «متحد» نمیتواند به چین و روسیه تکیه کند؛ چون آنها به دنبال منافع مالی خود هستند. اما اگر حکومت به خواستهای ملتهای ایرانی توجه نشان دهد، حقوق آنان را به رسمیت بشناسد و برای اجرای عملی آنها، گامهایی بردارد، میلیونها انسان را برای دفاع از خود به شور و هیجان خواهد آورد. اما جمهوری اسلامی این قدر عاقل نیست تا با دادن یک حق شیرین (حق آموزش به زبان مادری و حفظ و حراست از همهی دستاوردهای تاریخی هر ملت) میلیونها انسان را به خود جذب کرده، شور و هیجان اوایل انقلاب را در دفاع از خود بر کشور حاکم کند و اندک نفوذ اپوزیسیون خارج نشین را هم از آنها بگیرد. در شرایط فعلی، بسیاری عقیده دارند که ما؛ گروهها و افراد سیاسی خارج از کشور، نمیتوانیم در حوادث ایران نقش زیادی بازی کنیم. مگر این که در به تعویق افتادن حملهی احتمالی آمریکا نقش داشته باشیم؛ که این هم از نظر گروهی «خیانت» محسوب میشود؛ چرا که بر این نظرند که ما خود در خارج، در امنیت، آزادی، با حقوق انسانی زیاد، با امکان کار، تحصیل، ارزانی، یا درآمد بالا و...، نشستهایم و راه هر گونه احتمالی برای تغییر را هم سد کردهایم.
یعنی به نظر شما واقعا بخشی از مردم انتظار دخالت نظامی از خارج را دارند و عواقب آن اهمیتی برایشان ندارد؟ این نکته را از این بابت مطرح میکنم که ممکن است این تصور پیش آید که به نظر شما، بسیاری از مردم خواهان «تغییر به هر قیمت» هستند. میدانید که بسیاری دیگر، هم از مردم و هم از نیروها و شخصیتهای سیاسی، دخالت نظامی توسط قدرتهای جهانی را معادل آغاز جنگی خونبار، جنگ داخلی، و احتمالا تجزیهی ایران میدانند؛ و این، به اعتقاد کثیری از مردم و نیروها، یعنی فاجعهای عظیم و خونین که میتواند و باید از آن جلوگیری کرد. بسیاری نیز البته معتقدند که دخالت صلحآمیز نهادهای جهانی برای نظارت بر انتخابات یا انجام رفراندم، یا جلوگیری از نقض مداوم حقوق بشر و مجبور کردن حکومت به پایبندیاش به مقررات جهانی، میتواند مفید باشد. سپاسگزار خواهم شد اگر در این زمینه باز هم توضیح دهید.
حتما! منظور من تصویر کردن شدت نارضایتی مردم و اوج ناامیدی آنان نسبت به اصلاحات سطحی از نوع حکومتی آن و احتمال هر گونه تغییر در حکومت است که در میان مردم کوچه و بازار بهشدت رواج یافته است. کافی است به میان مردم بروید. به گلایهها و نالهها و آرزوهاشان گوش بدهید. کافی است در میان آنان زندگی کنید تا متوجه خواست و آرزوی رهایی آنان باشید. من به این موضوع در مقالاتی هم که از زندان به بیرون فرستادهام، اشاره کردهام. شما به فعالان سیاسی، به اصلاحطلبان و غیراصلاح طلبان در داخل کشور ننگرید که در دم توپ هستند و ناچارند چنان بگویند که متهم به آمریکایی بودن، جاسوسی و ... نشوند. اما مردم کوچه و بازار ملاحظات آنان را ندارند. به تنگ آمدهاند. منتظر یک راه حلی برای خلاصی از جهنمی هستند که در آن گرفتار شدهاند. من هم مخالف هر گونه حمله نظامی به ایران هستم. اما مخالفت من، منافی اشیاق ملت فقیر و محروم ایران به رهایی به هر وسیلهی ممکن نیست. متاسفانه حتی بسیاری آمادهی تسلیم کشور به مهاجم خارجی هستند. این را هم وقتی در ایران بودم، در مقالهای نوشتهام. اخیرا حتی خاتمی هم در یک سخنرانی به همین دلزدگی مردم اشاره کرد و هشدار داد که در صورت بروز جنگ، حکومت نباید انتظار حمایت از مردم داشته باشد.
ببینید، پیشتر هم توضیح دادم، من هم می دانم که اگر چنین اقدام جدی نظامی از خارج صورت گیرد، مردم شورش خواهند کرد و اوضاع به هم خواهد ریخت. کشور به سوی تجزیه خواهد رفت وجنگ داخلی گریبان همه را خواهد گرفت. هیچکس خواهان، مبلغ یا مدافع جنگ و خونریزی و برادرکشی نیست. اما این را هم باید توجه داشت که نمیتوان با خیالبافی و امیدواری سطحی، به سیر سالم وقایع خوشبین ماند. این شاید به نظر شما یا بسیاری، مبالغه آمیز برسد. اما برای من این مهم است که فعالان خارج از کشور چشم خود را به روی واقعیتها باز کنند و عمق فاجعه را دریابند. حرف من این است: بسیاری از مردم، بهویژه اقلیتهای ملی، آنقدر تحت فشارند و آنقدر دروغ و بیعملی دیدهاند که امید خود را به وعدههای خوشبینانه از دست دادهاند. در این میان، البته طبیعی است که برخی نیز به این نتیجه رسیدهاند که بگذار به هر شکل ممکن، راهی برای تغییر باز شود. پس، باید توجه داشت که با خوشبینی سطحی و شعارهای توخالی و به ظاهر «میهنپرستانه» نمیتوان با چنین نظراتی مقابله کرد. اما ما میتوانیم با به رسمیت شناختن حقوق مساوی برای همه ملتهای ایرانی و حمایت همهجانبه از آنان، با هر نژاد و فرهنگ و باور، در میان مردم، برای خودمان جایی باز کنیم. اگر جمهوری اسلامی چیزی را از آنان دریغ میدارد، چرا ما آن حقوق را به رسمیت نشناسیم تا دل ملتها را تسخیر کنیم؛ تا با روشنگری و جلب همیاری و همکاری، در روزگاری که تحولی در ایران رخ دهد (انقلاب یا حمله از خارج) با استفاده از اعتماد مردم و نزدیکی نیروها، از تلخی فشارها و حوادث خونین ایرانیان فردا بکاهیم.
http://www.gozaar.org/template1.php?id=966&language=persian
İnsafəli Hidayət «Azadlıq» radiyosunda
Çərşənbə günündən başlayaraq İran Azərbaycanı'nın tanınmış jurnalisti İnsafəli Hidayət «Azadlıq» radiyosunun müxbirlər qurupuna qoşulur. O, müntəzəm şəkildə İrandakı Azərbaycanlıların həyatı haqqında xəbər və mə'lumat verəcək.
İnsafəli Hidayət 2004-cü ildə Təbriz'də «xarici KIV-lərə mə'lumat verdiyi» üçün 18 ay müddətinə həbs edilib. Daha sonra «İran xalqına və İslam Respublikası rəhbərliyinə açıq məktubu»nda İran Azərbaycanlılarına edilən təzyiqləri ifşa etdiyinə görə, yenidən məhkum olunub və işgəncələrə mə'ruz qalıb.
İnsafəli Hidayət İran Azərbaycanlıları arasında cəsarəti və jurnalist məharətiylə seçilir.
انتخابات رياست جمهوری گفتگو با انصافعلی هدايت، روزنامه نگار در تبريز
انصافعلی هدايت - تبريز: گزارش از مشارکت قوميتها در انتخابات
انصافعلی هدايت آزاد شد
هدايت: کار روزنامه نگاری را از سر می گيرم
دوشنبه ٢٣ خرداد ١٣٨۴ – ١٣ ژوئن ٢٠٠۵
ايلنا: انصافعلی هدايت؛ روزنامهنگار تبريزی پس از تحمل هيجده ماه حبس صبح امروز آزاد شد.
اين روزنامه نگار تبريزی در گفتوگو با خبرنگار "ايلنا"، با اعلام اين خبر، گفت: از فردا دوباره به حرفه خود يعنی روزنامهنگاری باز ميگردم، بنده همانند گذشته يك روزنامهنگار آزاد و مستقل باقی خواهم ماند.
گفتنی است؛ دوران محكوميت انصافعلی هدايت روز بيست و سه تيرماه به اتمام ميرسيد، اما با احتساب يك ماه كه او در سلول انفرادی نگهداری ميشد، يك ماه از دوران محكوميت او كاهش و وی صبح امروز آزاد شد.
انصافعلی هدایت یکی از خبرنگاران سرشناس اذربایجانی از جانب دادگاه انقلاب تبریز با پرونده جدیدی روبرو شده است.
بر اساس گفتگوی زنده ای که پنج شنبه 29 اردیبهشت ماه تلویزیون ماهواره ای گوناز تی وی با اقای انصافعلی هدایت از تبریز بعمل اورده مطلع شدیم که دادگاه مذکور در تلاش است تا هدایت را باردیگر راهی زندان کند.لازم به ذکر است که اقای انصافعلی هدایت دوسال پیش به هنگام تهیه گزارشی از تجمع دانشجویی دانشگاه تبریز توسط مامورین به شدت مورد هجوم و ضرب وشتم قرار گرفت و راهی زندان شد.
به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری: نمی خواهم برده سیاسی باشم !
انتخابات ، نوعی معامله است و باید پرسید : آیا این معامله ، پر سود است یا نه ؟ به نفع چه کس یا کسانی است ؟ اگر ضرری داشته باشد ، به گرده چه قشرهایی می افتد ؟ تا کنون چه سود و زیان هایی داشته است ؟ آیا در شرایط کنونی اجتماع ، بازهم باید در آن شرکت کنیم ؟ و...؟
آیا می توان انتخابات را به " معامله " تشبیه کرد ؟ بله . انتخابات ، نوعی معامله جمعی است . در یک طرف ، ملت و از طرف دیگر ، حاکمیت ( در دو طرف این معامله ) قرار دارند . ملت یا ملت های ایران در دوران پس از انقلاب ، بارها ( 25 بار ) به پای صندوق ها رفته اند و چیزی را خریده اند . در اولین انتخابات ، با رأی خود " جمهوری اسلامی " را خریده اند که " فقط جمهوری اسلامی . نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر " دستور بود .
از این خرید سود کرده ایم یا ضرر؟ بحثی است که در متن اقشار اجتماعی ، در گرفته است و اغلب مردم ( طبق آرایی که به صندوق های بعدی ، ریخته شده و رو به نزول است ) از معامله و کرده خود ، پشیمان هستند . چرا که آنان درآن زمان ، تصور می کردند ، در قبال پرداخت رأی خود و خرید نظام جمهوری اسلامی ، نظام بهتر از شاهنشاهی ، جمهوری خلقی ، جمهوری ، جمهوری دمکراتیک ، جمهوری خلق دمکراتیک و ... را صاحب خواهند شد که به آنان ، خواست ها و اراده هایشان ، احترام گذاشته و سر تسلیم در مقابل ملت ، فرو خواهد آورد ولی بتدریج متوجه شدند ؛ این نظام ، آن خواستی نیست که فکرش را می کردند و برای خریدش ، رأیشان را داده اند . لذا بتدریج ، خود را از گردونه نظام خارج کردند ولی نه به طور کامل ، بلکه بتدریج ، اما این مجال را به حکومتگران دادند تا خود را اصلاح کرده و به تصویر ذهنی مردم و توقع آنان از حکومت مورد نظر و ایدالشان ، گردن نهند ولی چون کردن نهاده نشد ، از چرخه بازی و انتخابات ، خارج شدند .
حکومت یا حاکمیت با رأی مردم ، چه چیزی را بدست اورده است ؟
حکومت ، با رأی مردم ، مشروعیت حکومت و اعمال قوه قهریه ، زور و قانون را بدست آورده و با تکیه به رأی مردم و مشروعیتی که به چنگ آورده است ، هر قانونی را که خواسته ، تصویب کرده و به اجرا گذاشته است . هر فرد حقیقی یا حقوقی را که خواسته از سد راه خود ، کنار زده و نابود کرده است . با هر کشوری که تمایل داشته ، به نام مردم ایران ، رابطه برقرار کرده و با هر مملکتی که خواسته ( به نام ملت ایران ) قطع رابطه کرده است . سازمان ها و نهادهای زیادی را از بین برده و نهادهای جدیدی را خلق کرده است و از طریق آزمون و خطا ، به پیش رفته و می رود ولی از آزمون و خطاها ، درس و عبرت نگرفته و بعضی از طرح ها را بارها به نام ملت ایران و خریداران خود ، از نو ولی با نام دیگر ، تجربه کرده ، آزادی های ملت را محدود ساخته و حق انتخاب را از مردم گرفته است . با تکیه به مشروعیتی که با معامله با مردم بدست آورده است ، از خواسته و اراده مردم ف سر پیچانده ، آنان را به خودی و غیر خودی تقسیم کرده ( غیر خودی کسانی هستند که مشروعیتی را که با رأی خود به حکومت و نظام داده اند را پس گرفته اند و خودی ها ، حامیان آن ، هستند . ) مطبوعات را توقیف کرده ، روزنامه نگاران و آزادی خواهان را راهی زندان ها ساخته است . منکر زندانی سیاسی است . چون ، نمی خواهد قانون جرایم و تخلفات سیاسی را تصویب و اجرا کند . در نتیجه وجود زندانی سیاسی را انکار می کند .
ملتی را که مشروعیت خود را در معامله با آنان و با رأی آنان ، کسب کرده است ، صغیر، غیر ممیز، نا بالغ و عقب مانده می داند که صلاح خودشان را تشخیص نمی دهند ، و باید بخشی از حاکمیت، برای آنان تصمیم بگیرد . برای آنان افرادی را انتخاب کند و آنان را از میان شکلات هایی که حاکمیت انتخاب کرده است ، یک یا چند تایی را برگزینند و ... این همه سود و زیان خرید " جمهوری اسلامی " در قبال پرداخت "رأی" و مشروعیت ، به حاکمیت ، بوده و است .
در دومین انتخابات ، ملت به خرید قانون اساسی جمهوری اسلامی ، تن داد . قانونی که در اوج احساسات انقلاب و انقلابیگری و... نوشته شد . احساسات و نفرت ، بر زمان ، تسلط داشت . همه از نظام قبلی ، متنفر بوده و شیفته رهبران جدید بودند . می خواستند از دست حاکمان قبلی و قانون آن ها رهایی یابند . تصور می کردند که رژیم جدید ، با هر کلمه و جمله ای که نوشته شود ، در اجرا ، بهتر از قبلی خواهد بود .
رهبران انقلابی ، فضا را تنگ گرفتند . اجازه داده نشد احساسات و انقلابیگری ، فرو کش کند و بدین ترتیب ، فرصت نقدهای عمیق و بحث و بررسی پیش نویس قانون اساسی هم از مردم گرفته شد . تعدادی هم که قانون اساسیرا نقد کرده بودند ، بعدها ، مغضوب شدند و تاوان سنگینی ، پرداختند . مدتی گذشت تا همه ( ولی به تدریج ) متوجه شدند که این قانون اساسی ، آنی نبوده که آنان تصور می کردند . به آرما ن های ملت ، نزدیک هم نشده است تا در عمل ، بویی از آرمان ملت را در خود داشته باشد . در عمل ، چنان شد که هر اصولی که به حقوق ملت مربوط بود ، فراموش شده و هر چه که به حقوق حاکمیت تعلق داشت ، پر رنگ تر شد . آزادی احزاب ، آزادی اجتماعات و اعتراض ، آزادی مطبوعات و ... دخالت در سیاست ، ابرازعقاید سیاسی و عقیدتی و... برچیده شد و با تصویب قوانینی بر ضد صراحت همین قانون اساسی ، حقوق ملت از میان رفت . ( مانند قانون احزاب ، اجتماعات ، نشریات و... ) بی حقوق ملتی که در خرید قانون اساسی ، چیزی را خریده که او را راضی نگه نمی دارد . لذا بتدریج و بعد از فروکش کردن احساسات انقلابی ، به فکر تغییر قانون اساسی و اصلاح آن ، افتاد ولی حکومت ، حاضر نشده و نیست ، از حقوقی که در آن معامله های قبلی ، بدست آورده و در عرصه اعمال زور ، قدرت ، سیاست و تعیین حرکت جامعه ، یکه تاز شده است ، عقب نشینی کند . بلکه مایل است تا آن چه در متن قانون اساسی و اندکی به سود ملت نوشته شده را اصلاح کرده و به نفع حاکمیت، تضعیف کند .
بخش هایی از حکومت و حکومتگران به امید اصلاحات ، دست بکار شدند و با پشتوانه ملت ، دوم خرداد را بوجود آوردند ولی نه اختیارات گسترده اصل 110 قانون اساسی ، نه اختیارات شورای نگهبان ، نه پراکندگی تصویب قانون و نهادهای مختلف حاکمیت ، قابل اصلاح تلقی نشد و حکومت ، عقب نشینی نکرد. اصلاح طلبان مجبور به عقب نشینی و به اجرا درآوردن اصول موجود قانون اساسی و استفاده از ظرفیت های موجود ، همت گماشتند اما کار چندانی پیش نبردند و اما آن چه اتفاق افتاد ، یأس عمومی از تغییر یا اصلاح قانون اساسی ، اصلاح نهاد های حکومتی و توزیع قدرت بود که باید از داخل حکومت ، روی می داد . علامت آن ، طرد اصلاح طلبان از قدرت و عدم مشارکت بسیاری از مردم در انتخابات بعدی ، بود.
آیا امیدی به اصلاح حکومت از درون وجود دارد ؟
بله . این امید گرچه کم سو ، اما هست ولی نهایت اصلاحاتی که حکومتگران فعلی در سر دارند ، تن دادن و عقب نشینی تا مرزهای قانون اساسی و اجرای ظرفیت های آن است . اگر بخواهند یک قدم هم عقب نشینی کرده و تفسیر جدیدی از قانون اساسی ، ارائه کنند ، می توان امید وار بود که این گردونه ، به سود ملت بچرخد .اما آیا حکومتگران حاضر خواهند بود در مقابل خرید رای ملت ، متاعی را بفروشند که ملتهای ایران مایل به خرید آن هستند ؟ و آن ؛ تغییر قانون اساسی یا تدوین قانون اساسی جدید با تکیه بر اصول دموکراسی مورد قبول ملتهای متمدن و پیشرفته اروپایی وآمریکایی ، بر اساس فدرالیسم ، جدایی دین و سیاست ، جمهوری عرفی ، بر اساس حقوق بشر ، کنوانسیونها و حقوق بین الملل است ؟ آیا حکومتگران کنونی ایران راضی خواهند بود ، برای خرید آرای مردم ، خود را نمایندگان خدا در میان مردم ایران ندانند و خود را در قالب حزب جا داده و برای بدست گرفتن قدرت ، با دیگر احزاب ، مبارزه دموکراتیک و آزاد بکنند ؟ آیا حاضر خواهند بود ، هیچ مجلسی و دولتی ، جلسه سری و محرمانه ( غیر علنی ) نداشته و در پشت درهای بسته ، تصمیم نگیرند ؟
بعید می نماید که از تنها سواری اسب قدرت چموش کشور ، فرود آمده و دیگر احزاب و ملتها را شریک سازند ولی می توان امیدوار بود که فشارهای افکار عمومی داخلی و بین المللی ، روند دموکراتیک دنیا و همه کشورها ، آنها را هم مجبور به تغییر موضع و فروش کالای رقابتی کند و اگر چنین چرخشی در حکومتگران کنونی ایران ، مشاهده شود ، قابل احترام خواهند بود ولی در سایه قانون اساسی و ایدئولوژی حاکم کنونی ، امیدی به آن نیست و رای مردم در خدمت بردگی آنان است و خواهد بود . یعنی تا زمانی که چرخشی رخ نداده است ، رای خواهیم داد تا به بردگان سیاسی – اقتصادی حاکمیت ، تبدیل شویم . چرا که ما حق انتخاب نداریم و " مشارکت ! " هم به بازی یک طرفه تبدیل شده است که ما خریدار علاقه مندان آن هم نیستیم و آنها هر چه را که بخواهند ، به ما تحمیل خواهند کرد . چه بخواهیم و چه نخواهیم .
من رای نخواهم داد و خودم را نمی فریبم که در حکومت این کشور مشارکت دارم با رای خود ، حکومتی را نمی خرم که به من ، به عنوان برده سیاسی ، می نگرد . فکر می کنم ، اصلاح طلبان و افراد بی تفاوت هم به این گزینه رسیده اند . چرا که حکومت را به دست گرفتند ( اصلاح طلبان ) اما تغییر چندانی رخ نداد . آن هم به چه بهای گزافی ( افزون بر آرای ما ) .
بگذاریم جدال ملت با حکومتگران تسلیم خواه و سلطه طلب مطلق گرا ، ادامه یابد ولی ما ملتهای ایرانی ترک ، کرد ، عرب ، لر ، بلوچ ، گیلکی ، ترکمن ، فارس و ... چه بکنیم ؟
اخبار منتشر شده ، از دیدار تعدادی از نمایندگان اقشار مختلف ترک و کرد و ... با بعضی از کاندیداها ، خبر می دهد . من این دیدارها را پوچ و کم تاثیر می دانم ملی باید احزاب ، جمعیتها ، گروهها و فعالان سیاسی ( سراسری یا منطقه ای ) از این فرصت استفاده کرده و به معامله با تمامی کاندیداها بپردازندو آنان را متعهد به اجرای همه اصول ( نه بخشی از اصول ) قانون اساسی بکنند و از آنان تعهد نامه بگیرند تا در آینده ، قول و قرارهای انتخاباتی خود را فراموش نکرده واز زیر شعارهای خود ، در نروند . هر بخشی از جامعه ما و فعالان این ملت ها می توانند با کاندیدایی ، بحث و مذاکره کرده و خواست های خود را بر آنان تحمیل کنند تا آرایی را که به صندوق خواهند ریخت و برای خود ، رئیس جمهور انتخاب شده از قبل را خواهند خرید ، مشروط ، خریداری کنند . چرا که اگر عموم مردم رأی ندهند ، بخشی از مردم به دلایل مختلف ، رأی خواهند داد . فعالان سیاسی باید بتوانند از این آرا ، به نفع اجرای همه اصول قانون اساسی ، تبدیل ایران به حکومت و سرزمینی فدرال ، بهره گیرند و در پای میز مذاکره با همه کاندیداهای احتمالی و حتمی ، حاضر شوند و عقاید ، اراده و خواست خود رابه افرادی که مورد اعتماد این حکومت و افراد پرنفوذ حکومتی هستند و برای رقابت با هم به میدان آمده اند ، تحمیل کنند و مطمئن باشند که خریداران آرایشان ، به آنان انگ تجزیه طلبی ، نمی توانند بزنند . می توانند با قدرت ، وارد مذاکره با راست و چپ ، میانه و افراد مستقل و احزاب و گروه ها شده و آن ها را ملزم به مراعات اصول مورد نظرشان بکنند .
این فصل از انتخابات ، برای رشد احزاب ، جبهه ها ، جمعیت های مختلف سیاسی و غیر سیاسی ، بسیار مناسب است . ترک ها ، کردها ، لرها ، بلوچ ها ، ترکمن ها ، فارس ها ، عرب ها و ... باید از این فرصت ، استفاده کرده وNGO های مستقل ، سیاسی و غیر سیاسی خود را پدید آورده ، با ملت های دیگر و با گروه ها و جمعیت های مشابه خود ، در هر منطقه و در سراسر کشورائتلاف کرده و از قدرت جمعی خود ، بهره بگیرند و حضور سیاسی شان را بر حکومت و فعالان آن ، تحمیل کنند . اگر اکنون ، جمعیت های خود را تشکیل داده و هستی خود را اعلام کنیم ، برسمیت شناخته می شویم . چون، حکومت در این مرحله به رأی ما نیاز دارد و به دنبال خرید آرای ما ، است. در نتیجه ، شما ، ما و خواستمان را برسمیت خواهد شناخت . ما می توانیم ، میدان مناسبی را برای خواست ها و اهداف خود بدست آورده و خود را تثبیت کنیم و به فعالیت خود در دوران بعد از انتخابات هم ادامه دهیم . این هم می تواند یکی از شروط شما و ما در پای میز مذاکره با تمامی کاندیداها باشد که نه تنها جمعیت ما، بلکه جمعیت های دیگر و رقبای ما هم اجازه فعالیت داشته باشند .
به عنوان مثال : اگر فدرالیست های ترک ، کرد ، لر ، عرب ، فارس ، بلوچ ، گیلکی ، ترکمن و ... با هم دست اتحاد ندهند ، به قدرت مهم و تأثیرگذاری تبدیل نخواهند شد و نمی توانند باحکومت ( بعد از انتخابات هم ) وارد مذاکره شوند . لازم است که طرفداران این تفکر ( فدرالیسم ) هم دیگر را ( علاوه بر میان ملت خود ، در میان ملت هاهم ) یافته و با هم متحد شوند و ازهم ، چه در این انتخابات و چه در مسائل آینده ، حمایت کنند . البته بدیهی است که فدرالیست های آذربایجان با فدرالسیت های کردستان و ... علاوه بر فکرها و موضوعات مشترک ، مسائل متفاوتی هم دارند و حق دارند ، با توجه به مسائل بومی و منطقه ای ، با کاندیدهای مختلف ، وارد مذاکره شوند و آرای مردمشان را بفروشند .
بدین گونه ، طرفداران اصلاح طلبی ، رفراندوم ، تغییر قانون اساسی ، اجرای ظرفیت های قانون اساسی ، دانشجویان ، دگراندیشان ، طرفداران محیط زیست ، طرفداران فرهنگ ، آزادیخواهان ، دمکراسی خواهان ، طرفداران حقوق بشر، حامیان جدایی دین و سیاست ، جمهوری خواهان ، فعالان ادبی ، تاریخی ، علمی ، ورزشکاران ، اساتید دانشگاهی ، معلمان ، کارگران ، سندیکاها و انجمن های صنفی و ... می توانند نه تنها جمعیت خود را در شهر ، استان و در میان ملت ترک ، کرد و ... تشکیل دهند بلکه با دیگر ملت های دوست و یار تاریخی خود هم در دیگر نقاط کشور ، متحد شده و در سرنوشت آینده سیاسی و تحولات اجتماعی ایران ، بعد از انتخابات نیز ، نقش بازی کنند.
سرنوشت آنانی که آگاهانه یا به عللی ، رأی می دهند ، معلوم است . حاکمیت ، آرای آنان را می خرد و با تکیه بر رأی آنان و به نام همه ملت ، بر همه ما حکومت می کند . در نتیجه ، چه رأی بدهیم و چه رأی ندهیم ، ما هم باید ازهمان آرا استفاده کرده و برحکومت فشاربیاوریم و خواسته های خودمان را بر آنان تحمیل کنیم . اما من چرا رأی نمی دهم و انتخابات را تحریم می کنم ؟
1- من ، خانواده ام ، دوستانم ، همکارانم و ... همه ما ، می دانیم که چه چیزی به صلاح ماست و چه چیزی به نفع ما نیست و باید رأیمان را برای خرید کدام متاع بدهیم ولی حکومتگران ، هنوزما را صغیروغیرممیز می دانند و از طریق شورای نگهبان ، برای ما افرادی را انتخاب می کنند تا ما از میان برگزیده های آن ها ، یکی را برگزینیم . پس ، چون او ف ر می کند ، من حق رأی ندارم ، رأی نمی دهم . چرا که شورای نگهبان بجایم و برایم انتخاب کرده است .
2- انتخابات ، بدون افشاگری و افشا سازی کاندیداها ، بی معنی است ولی قانون این کشور ، افشای کاندیداها را ممنوع ساخته است . پس باید در تاریکی ، به افراد تاریک و سیاه ، رأی بدهیم که کارنامه آن ها روشن نیست و در تاریکی قرار دارند . من نمی خواهم ، به تاریکی و کسانی که نمی شناسم و در تاریکی قرار دارند ، رأی بدهم . آیا کسی می تواند باور کند ؛ سبدی که شورای نگهبان برگزیده و در اختیار ما گذاشته است ، افراد سالمی هستند که به قصد خدمت برای ملت ، به مید ان آمده اند ؟ من نمی توانم باور کنم . پس رأی نمی دهم .
3- در 25 سال گذشته ، گرچه بارها رأی داده ایم اما هیچ امتیازی از حکومت نگرفته ایم . چه امیدی داریم که پس از این انتخابات ، امتیاز بگیریم ؟ لذا رأیم را برای خرید دیکتاتوری و ایدئولوژی سر کوبگر که هیچ امتیاز نمی دهد ، نمی دهم .
4- اگر تحریم کنیم و تعداد آرای صندوق ها ، بشدت کاهش یابد ، حکومت و حکومتگران ناچار هستند ، به من و ما هم امتیازی بدهند و ما را هم در بازی اداره کشور ، شریک سازند. یا پیام روشن ما : " تو را نمی خواهم " را بشنوند .
5- آیا انتخاباتی بدون حضور احزاب غیر دولتی ، رادیوهای غیر دولتی ، تلویزیون های آزاد ، مطبوعات افشاگرانه و روز نامه نگاران جسور ، می تواند آزاد و تأثیرگذارباشد ؟ نه! چون در پیش زمینه های انتخابات ، آزادی وجود ندارد ، در چنین شرایطی ، آزادی در انتخاب ، عین بردگی سیاسی و حکومت خواسته است و من طالب آزادی و در مقدمه انتخابات هستم تا آزادی نتیجه انتخابات هم تظمین شود . چون آزادی در مقدمات انتخابات نیست ، رأی نمی دهم .
6- آزادی در طرح و اعلام دیدگاه های سیاسی ، اقتصادی، بهداشتی ، آموزشی و ایدئولوژیک و... کاندیداها و اعمال اراده رأی دهندگان ، شرط هر انتخاباتی است . زمانی که کاندیداها نمی توانند خارج از خطوط قرمز حاکمیت ، حرف بزنند و قول بدهند ، و اگر چنان کنند ، " صلاحیتشان " لغو و منتفی می شود ، چرا باید به افرادی دست و پا بسته و بدون اراده که فقط برای حکومت کردن ، با هم رقابت می کنند ، رأی بدهم و حکومت آنان بر خودم را بخرم ؟
7- به من ملت ترک ، ملت عرب ، ملت فارس ، ملت کرد ، ملت ترکمن ، ملت لر ، ملت بلوچ و... نه به عنوان یک ملت که با دیده اقلیت و قوم نگریسته می شود . اقلیت چه حقی در این کشور دارد ؟ وقتی حقوق قانونی اکثریت ، اجرا نمی شود ، ما "اقلیت ها " چه انتظاری از حکومت و قانون ، داریم ؟ من که اقلیت محسوب می شوم و طبق قانون اساسی ، هیچ گاه به اکثریت تبدیل نخواهم شد تا بر خودم حکومت کنم ، به چنین ایدئولوژی ، قانون و دیدگاهی رأی نمی دهم و آن را به عنوان " بهترین قانون " نمی خرم که بد ترین قانون ها ، است .
با این حال ، ما تحریم کنندگان هم جمعیت بزرگی هستیم که هیچ کس نمی تواند ما را نا دیده بگیرد و از محاسبات خود ، حذفمان کند . بیاییم و با هم ، جمعیت مستقل و غیر دولتی خودمان را تشکیل داده و برای خود و آینده کشورمان ، برنامه ریزی کنیم . همان طور ، باید افرادی را که خواهان رفراندوم هستند و در اینترنت به آن رأی مثبت داده اند هم ، برای تشکیل یک جمعیت یا سازمان یا گروه ، حرکت کرده و در کشور، اقدام کنند تا تاثیر زیادتری بگذارند .
پس ما مخالفان قانون اساسی ، خواهان تغییر قانون اساسی ، رفراندوم خواهان ، حقوق بشری ها، دمکراسی خواهان ، جمهوری خواهان و تحریم کنندگان هر نوع انتخاباتی ( تا زمانی که به خواست ما تن داده نشود ) و... هم نیروی بزرگی هستیم که اگر در سراسر کشور و شهرهایمان به گرد هم آییم ، هیچ قدرتی نمی تواند ما را نا دیده بگیرد و اگر بخواهیم ، می توانیم خود و خواستمان را از راه های دمکراتیک بر حکومت تحمیل کرده و کشور را به سمت دمکراسی ، سوق دهیم . هم فکران من ، بیایید ، متحد شویم و از ندادن رأیمان هم نتیجه بگیریم .
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
زندان تبریز
19 / 1 / 1384
به بهانه نهم و دهم تیر ماه ، سالروز تولد بابک خرمدین و حضور مردم در قلعه بابک در شهر کلیبر
با تو می گویم ای دوست دشمن رفتار
ایران در آستانه " تجزیه " است و به جبر زمانه ، تجزیه خواهد شد. اگر ... اگر به " اگر" ها توجه کنند ، ایران از تجزیه جان برون خواهد برد و الا به چند کشور کوچک تقسیم خواهد شد . شاید برای مدت زمان کوتاهی در دوران جنگ با عراق ، به خاطر جنگ و مسائل امنیتی حاشیه ای آن، این فکر در بسیاری از ملتهایی که در ایران زندگی می کنند، کم رنگ شد ولی ظلمی که مرکز به پیرامون٬ متن به حاشیه ، یک ملت به ملتهای دیگر می کند باعث پر رنگ تر شدن خواست این ملل شده است . به گونه ای که یکی از نگرانی های اصلی سیاستمداران ایران تجزیه ایران است . هم اکنون افرادی مثل نویسنده همین مقاله ، برخی از اصلاح طلبان ، اصولگرایان و پان ایرانیست ها ، نیروهای ملی - مذهبی و ... و حاکمیت از این نگرانی و دغدغه رنج می برند .
از طرف دیگر بسیاری از همین طیف های نگران یک پارچگی ایران ، کشور های دیگر را طراح " تفکر" تجزیه تجزیه طلبی عنوان می کنند تا سنگینی مسئولیت اتفاق صد در صد محتمل را از دوش خود برداشته به دوش دیگران (خارجی ها) بگذارند. آنان با این فرا فکنی می خواهند هر گونه مسئولیت خودشان در تجزیه ایران و وقوع نزاع بر سر خاک در میان کشورهای ریز آینده را انکار کرده و بر گرده دیگر کشورها بیاندازند. آنان اسرائیل را طراح نقشه " از نیل تا فرات " و انگلستان و آمریکا را طراح تجزیه کشورهای بزرگ خاور میانه ، از جمله ایران و روسیه سابق را طراح تجزیه بخشهایی از ایران برای دست یابی به آبهای آزاد و گرم جنوب ایران عنوان می کنند و حمایت آن کشور از نهضت جنگل در شمال و جنبش " دمکرات " در شمال غرب ایران ( در آذربایجان و کردستان در 1324- 1325) را به عنوان شاهد ادعای خود عنوان می کنند .
بخش تندرو (رادیکال) مخالفان تجزیه ایران برای جلوگیری از تجزیه ایران عزیز، طرح ملت واحد ، ملتی با تاریخ مشترک ، ملتی با دین مشترک ، ملتی با زبان مشترک ، با نژاد مشترک و ... را در پیش می کشند و حتی گام پیش گذاشته و ملتهایی که در ایران زندگی می کنند را " ملت " نمی دانند . بلکه آنها را اقوام و اقلیت های قومی می شمارند که ایرانی نیستند و در ایران بی ریشه اند. لابد ترکها از نسل مغولان و تاتار یا نوعی فارس و آریایی و ... هستند . شاید هم ...
این دسته از سیاستمداران به هر دلیل منطقی وغیر منطقی دست می یازند تا نشان دهند که ایران جزو کشورهای کثیرالملت نیست . یک ملت با یک زبان ولی با لهجه های مختلف ، با نژاد آریایی ، با دین اسلام یا دین قدیم تر ایرانی (زرتشت) در این خاک و جغرافیایی که ایران نامیده می شود زندگی می کنند و هر کس در فکر امتیاز خواهی و حق و حقوق طلبی باشد تجزیه طلب است . تجزیه طلب هم خائن و عامل خارجی است . حکم خائن و عامل خارجی هم معلوم است و باید بمیرد ! اما اگر بیش از یک نفر یا قوم باشند ، گول دشمن یا کشور خارجی را خورده اند و یا جزو اقوام وحشی مهاجم به ایران هستند و حقی در این آب و ملک ندارند و باید سرکوب شوند ...
گرچه من از تاریخ ، زبان شناسی ، تبار شناسی (نژاد شناسی) ، تاریخ سازی ، تاریخ نویسی ، دوباره نویسی تاریخ ، تحریف تاریخ ، باستان شناسی و ... سر رشته ای ندارم ، ولی نمی توانم بپذیرم که من ترک ایرانی از مهاجمان به ایران هستم که با حمله مغول و تاتارها یا ... به ایران آمده و در اینجا ماندگار شده ام و به سرعت تولید مثل کرده و عرصه جغرافیا را بر ساکنان اصلی نیمی از ایران تنگ کرده ام . به گونه ای که ملت های ساکن در اینجا مثل علف هرز، در سایه رشد من ؛ ملت ترک ، نه تنها رشد نکرده بلکه نژادشان منقرض شده است .
نمی توانم بپذیرم که " زرتشت " آذربایجانی نبوده یا " بابک خرمدین" فارس بوده یا اسیرانی که از این منطقه به دست اعراب مسلمان افتاده و به بردگی به پایتخت مسلمانان برده شده بودند و به زبان ترکی صحبت می کردند ، یا حامیان " خرمدینان " که سال ها در مقابل تسلیم ایران به عربها مقاومت کردند ، هم ترک نبودند یا ساکنان اصلی این سرزمین نبوده اند .
این در حالی است که باید پرسید : وقتی در ایران ، اولین حکومت بنیان گذاشته شده ، در کدام محدوده جغرافیایی و کدام قوم و ایل ، اتفاق افتاد ؟ آن قوم و ایل ، برای دسترسی به منابع انسانی و مالی اقوام و ملت های حاشیه ای و کناری خود ، به کدام نواحی لشکر کشی کرد ؟ با قتل و عام چه تعداد از انسانها ، سیطره نظامی و سیاسی خود را بر دیگر نواحی و ملت ها ، مستولی ساخت ؟ چند بار در تاریخ ایران ، حمله به دیگر ملت ها و اشغال آنها و عقب نشینی از خاک آ نها رخ داده است؟ آیا آن جغرافیا و ملت هایی که به اشغال نظامی حکومت های ایران در می آمدند ، ایرانی بودند ؟
می دانیم که فردوسی ، جز دوره چندم مبارزان استقلال خواهی ایران با اعراب بود . مبارزان دوره اول با اعراب ، از آذربایجان تا خراسان پراکنده بودند و فرهنگ ، دین ، تاریخ ، زبان و نوکری عربهای مهاجم را نمی پذیرفتند . وقتی آن دسته پیشرو ، قتل عام شدند (سرخ جامگان و سیاه جامگان و ...) سالها بعد ، در میان ایرانیان تسلیم شده و معرّب شده نسل جدیدی ظهور کرد که به شدت مخالف سلطه فرهنگی اعراب بود . یکی از آنها ، صاحب شاهنامه است . او در آن کتاب که مهمترین کتاب و سند تاریخی یکپارچگی خواهی ایران ، پان ایرانیست ، پان فارسیست ها و پان حکومت ها است، وجود و حضور ملت های ایرانی ، در دوران بسیار دورتر از اسلام را پذیرفته اند و نام قدیمی آن را در کتاب خود آورده است. یعنی فردوسی به عنوان یک ایران پرست و ایران خواه ، وجود ملت های ایرانی ساکن در زیر حکومت اسلام یا قبل از اسلام را " انکار نکرده " بلکه با آوردن نام آن ملت ها که اغلب هم با حکومت حاکم در جنگ و ستیز بودند وجود ، حضور و مشارکت آنان را در تاریخ و سرنوشت ایران به رسمیت شناخته است . از همان مهمترین سند تاریخی بر می آید که حکمران هر ملت یا نژادی هم در صورت ضعف قدرت مرکزی ، نه تنها از قدرت مرکزی تبعیت نمی کرد ، بلکه با قدرتهای دیگر یا متحد می شد و یا به آنها می تاخت و سراسر ایران را اشغال می کرد و حکومت و سلسله جدیدی را پایه گذاری می نمود.
به هر حال ما ایرانیان ( از هر نژادی ) در طول تاریخ ، بارها به خاک ملتهای دیگر هجوم برده و بر توسعه ارضی خود ، اقدام کرده ایم و بارها نیز در مقابل استقلال خواهی آنها کوتاه آمده و عقب نشسته ایم . نمی توانیم این بسط و قبض سیاسی و ارضی را نادیده بگیریم و انکار کنیم . به عنوان نمونه ، تاجیکستان ، ترکمنستان ، ارمنستان ، آذربایجان ، افغانستان، هندوستان ، بخشهایی از پاکستان کنونی ، بارها در زیر چکمه مهاجمان ایرانی مانده اند و بار ها هم به ایران ما حمله کرده و خود را از یوغ ما ایرانیان آزاد کرده اند.
خلاصه آن که :
کاری به گذشته ندارم که پدرم ، پدر ترک من ، کی بود؟ از کدام نژاد بود ؟ چرا به این سرزمین آمد یا چرا سرزمین خود را تحت سیطره نظامی ، سیاسی و دینی ایران درآورد و تسلط آن را پذیرفت؟ آیا پدر ترک من صاحب این سرزمین بود ولی مهاجمان او را به زیر سلطه سیاسی ، نظامی ، فرهنگی و دینی کشیده اند و او در پرهیز از قتل عام و کشتار دسته جمعی فرزندانش ، سر تسلیم فرود آورد؟ آیا پدر ترک من ، اشغال آرام ایران کنونی را در سر می پروراند؟ آیا او خود را مالک واقعی و پشت پرده سیاستمداران می دید؟ و ... که سکوت کرده بود و در کمتر مقطعی از تاریخ ، علیه حکومت مرکزی شوریده و کشتار به راه انداخته است؟ آیا در خون پدر ترک من ، انسان کشی نبوده ، این ژن در او فعال نبوده و از کشتار و قتل عام لذت نمی برده است؟ آیا در رگ های پدر ترک من ، جز احترام به حقوق ملت های دیگر ، جز احترام به آزادی ، قانون ، احترام به ادیان دیگر ، چیزی جاری نبوده ؟ ... بی خبر هستم .
چرا پدر ترک من زبان فارسی را زبان شعر ، حکومت و علم قرار داده بود و با آن پز می داد؟ ... چرا خاقانی ، مولانا و صدها اندیشمند ترک من به فارسی نوشته اند ؟... چرا پدر ترک من در چند صد سال گذشته حکومت مرکزی را هم در دست داشت اما بر گسترش و سیطره فرهنگی خود و شکوفایی اقتصادی منطقه و مام میهن خود ، اقدام نکرده است ؟ ... بی خبرم ...
چرا پدر ترک من که منشاء ترویج همه سمبل های تمدن جدید در ایران بود ، از آموزشهای مدرن ، سیاست مدرن ، قانون ، پارلمان و ... تا صنعت ، در تاریخ معاصر سهم خواهی نکرده است ؟ ... نمی دانم . چرا پدر ترک من گرسنگی می کشد ، گوشت مردگان خود را می خورد، اما تسلیم مهاجمان فارس برای سرکوبی " مشروطه خواهی " نمی شود ؟... چرا پدر ترک من قانون ، پارلمان و مشروطه را به ایران برمی گرداند و به آذربایجان قناعت نمی کند ؟ و آذر بایجان را تجزیه کرده و به کشور تبدیل نمی کند ؟ ... چرا پدر ترک من تبریز را پایتخت نمی کند و به پایتخت ایران- تهران می رود؟ ... نمی دانم . چرا پدر ترک من در تهران و به دست فارس ها کشته می شود ولی باز هم سر به عصیان بر نمی دارد ؟ ... در شگفتم ... از درک چرایی باز پس گیری امتیازهای سیاسی و اقتصادی پدر ترک من ، پس از باز گرداندن قانون اساسی ، پارلمان ، مشروطه به ایران و جایگزینی فقر و عقب ماندگی با رشد قبلی ، به عنوان جایزه و پاداش اقدامش را تحمل می کند و سر به شورش برنمی دارد؟ ... عاجزم... وقتی پدر ترک من در آذربایجان اولین حکومت " دمکراتیک – دمکرات و دمکراسی" را برقرار می کند ، برای خود کاخ ریاست جمهوری ، دانشگاه ، پارلمان ،آزادی رسانه ها ، و ... به راه می اندازد اما در شگفتم که شعار تجزیه طلبی سر نمی دهد . نهایت خواست او خود مختاری در زیر چتر " ایران بزرگ " است اما سیاستمداران تنگ نظر مرکز ، او را به تجزیه طلبی متهم می کنند . نمی دانم که اگر پدر ترک من تجزیه طلب بود ، چرا ماندن و مقاومت در برابر سپاه مرکز را بر نمی گزیند و از شور و شوق مردم برای جان فشانی بهره نمی گیرد و ... اما به خاطر یکپارچگی ایران و جلوگیری از قتل عام احتمالی و کشتار مردم از هر دو طرف را نصب العین (راهکار سیاسی) خود قرار می دهد و خود را تبعید می کند؟ ... نمی دانم چرا چنان می کند؟
من فرزند همان پدر ترکم . من ترکم . من آذربایجانیم . چرا که من فکر می کنم : ایران مال من است. من اگر بخواهم ایران را تجزیه کنم هم ، نمی توانم ... چون نمی توانم فرزندانم را بکشم . از قتل و غارت متنفر بوده ام و هستم . از خون ریزی هم . من نمی توانم بر روی فرزندانم شمشیر بکشم . من آذربایجانی نمی توانم به تنهایی از مواهب تمدن لذت ببرم و فرزندانم را محروم ببینم اما... اما کاری نکنید تا کاسه صبرم لبریز شود . از صبر و تحملم سوء استفاده نکنید . کوتاه آمدن سیاسی مرا با رنگ ترس ، با هم نیامیزید ! من از مرگ نمی ترسم ! و ناچار و مجبور به انتخاب راهی غیر از راه پدرانم نکنید !!
کاری ندارم که آریایی هستم یا تورانی . آذربایجانی هستم یا نیستم . از کجا آمده ام یا مام وطن ، مال من بوده است و کسانی آن را اشغال کرده اند . ترک هستم یا لهجه ای از فارسی ؟ من انسانم . من فرزند پدر ترک انسانم هستم . من از خون و خونریزی ، از ظلم و ستم ، بیزارم . من به کسی ظلم نمی کنم . ظلم کسی را هم تحمل نمی کنم . به زیر ستم نمی روم و بر کسی ستم روا نمی دارم . ولی ... ولی من فرزند همان ترکم که آزادی می خواست و ترور شد . من فرزند همان پدرم که پارلمان می خواست . قانون می خواست . احترام می خواست . اداره خود را با دستان خود می خواست . نگران تجزیه ایران بود . به زیر پرچم هیچ کشوری نرفت . به سفارت هیچ کشوری پناهنده نشد . من هم ، حق و حقوق انسانی ، طبیعی ، فطری ، قانونی ، بشری و بین المللی خودم را می خواهم . برای به دست آوردن آن کوتاه نخواهم آمد . عقب نخواهم نشست . دست نخواهم کشید .
اگرچه تو را می شناسم . حیله های سیاست تو را می شناسم . با برچسب های سیاسی تو آشنا هستم . می دانم که تو مرا به " تجزیه طلبی " ، " پان ترکیسم" و... متهم خواهی کرد . دستگیرم خواهی کرد . شکنجه ام خواهی کرد . بچه هایم را گرسنه خواهی گذاشت . شهرها و روستاهایم را خالی از سکنه خواهی کرد . فرزندانم را به بیگاری خواهی کشاند . پست ترین کارها را به فرزندان من خواهی داد . مرا مسخره خواهی کرد . برایم جوک خواهی ساخت و ...
من با جنگ روانی تو آشنایم . تو را می شناسم . تو هم مرا می شناسی . می دانی که تجزیه طلب نیستم اما تهمت و اتهام زدن ، شیوه سیاسی تو است . تو همه حکومت ، قدرت ، ثروت ، قانون ، امر ، دستور ، فرمان ، جان ملت ها ، مال ملت ها ، ناموس ملت ها را یک تنه می خواهی تا همه به زیر فرمان و دیکتاتوری تو باشند . تو برای ارضای خواست حیوانی و قدرت طلبی خود ، مرا متهم می کنی و مرا از حقوقم محروم میکنی و بر من مارک تجزیه طلبی می زنی و... تا حکومت کنی و از من بهره سیاسی و اقتصادی ببری .
تو را می شناسم . با سیاست های تو آشنایم . در سینه تو ، اهریمن قدرت و سلطه بر من و همسایه های دیگرم ، لانه کرده است. تو نه به انسان ، نه به حقوق انسانی ، نه به حقوق طبیعی و فطری ، نه به حقوق بشری ، نه به کنوانسیون های بین المللی ، نه به قانون خودت ، نه به قانون اساسی خودت و... به هیچ چیز و موضوعی ، احترام نمی گذاری . تو حتی به همراهان و همخونان ، هم نژاد های خودت هم رحم نمی کنی . آزادی ، قانون ، حقوق و حقوق بشر را از آنان هم دریغ می کنی . دلم برای خودم می سوزد . اما برای اطرافیان تو بیشتر از خودم می سوزد . من ترک ، من کرد ، من عرب ، من لر ، من خراسانی ، من سیستانی و بلوچستانی ، من گیلکی ، من ترکمن ، و من ... می دانم و آگاهم که تو می خواهی همه چیز لازمه انسان بودن را از من بگیری و به من حق و اجازه ندهی تا از حقوق خود بهره مند شوم . برای خودم تصمیم بگیرم و خودم را آن گونه اداره کنم که خود می خواهم . من این را درک کرده ام و می دانم اما اطرافیان تو که در ناز و نعمت (بیش از من ) غرق هستند ، نمی دانند که در چه جهنمی به سرمی برند و حاکمانشان ، برای این که من آزادی نخواهم ، سرنوشتم را خودم در دست نگیرم ، دمکراسی را در مام میهن به اجرا نگذارم ، آن را اخ می نامد و اطرافیان تو هم آن را اخ می گویند و نمی دانند که چه کلاهی بر سرشان می رود و چه دّر گران بهایی را از آنان می گیری . تو ، به نام وحدت و یکپارچگی وطن ، او را از تجزیه ، خود مختاری یا فدارالیسم می ترسانی و همه ما را به سوی تاریکی و آینده مبهم ، پیش می بری و ما را با هم دشمن می سازی . اما من و تو ای ایرانی ، دشمن نیستیم . ما هم از تجزیه ایران می ترسیم . چرا که حاکمان ما ، به بهانه تجزیه ، حقوق ما را از ما دریغ می کنند و ما هم می پذیریم .
من سال هاست که نگران تجزیه ایران هستم و فریاد می زنم اما تو را نمی ترسانم . ترساندن و مارک ، برچسب و انگ زنی ، کار و شیوه سیاسی من نیست . من شرافتمندانه با تو سخن می گویم . از درد هایم ، رنج هایم ، خواستهایم ، نیازهایم ، از کو تاهی ها ، از تنگ نظری ها ، از خفقان سیاسی ، از محرومیت خودمان در اداره خودمان با تو سخن می گویم اما تو به خواست من ، آرزوی من ، اراده من ، حق و حقوق قانونی و اولیه من ، ارج و احترام نمی گذ اری و حفظ سلطه ات را بر هر چیزی ، حتی یکپارچگی ایران ، ترجیح می دهی . تنها چیز مهم برای تو، بهره مندی از من است . استثمار من ، برای تو مهم است . اگر چنین نیست ، چرا در خواستهایم و حقوقم و... با من همراه نیستی؟ و محکومم می کنی؟
من چه خواسته ام و چه می خوا هم ؟
کاری به گذشته تاریخی خودم و خودت ندارم . گذشته ها ، گذشته است و ما در حال و آینده زندگی می کنیم و بحث بر سر گذشته ها ، دعوای میان تهی است که ثمری ندارد مگر برای تاریخ نویسان بی طرف . من اکنون با این زبان و با تاریخ و فرهنگ خودم زندگی می کنم که تو مرا نمی فهمی . تو باید مرا به عنوان یک انسان و با حقوق برابر با خودت ، به رسمیت بشناسی . حقوقم را که در گذشته غصب کرده ای ، به من بازگردانی .
سال هاست که برای باز پس گرفتن حقوق خود ، در چهار چوب قانون تو رفتار می کنم. اگر چه قانون تو بسیار ناقص است و فقط منافع تو را تامین می کند اما آن را هم در مورد من ترک ، من کرد ، من بلوچ ، من ترکمن ، من عرب ، من ... اجرا نمی کنی . سال هاست که با زبان سیاست و اجتماع ، حقوقم را از تو می خواهم . تو اما ... حقوقم را به من نمی دهی . اگر بر مزاری کی از پدران عاقل ، اندیشمند ، قانون خواه ، مبارز ، وطن پرست و... می روم ، دستگیرم می کنی ... بازداشتم می کنی ... باز جویی ام می کنی ... محاکمه ام می کنی ... محکومم می کنی ...
اتهام ؟
پان ترکیسم ... پان کردیسم ... پان عربیسم ... تجزیه طلبی ... همکاری با گروه های تجزیه طلب ... رابطه با کشور های خارجی ... دیدار با هم وطنان فراری و خارج از کشور ... و...
دلیل ارائه شده بر اثبات اتهامم ؟
اجتماع در قلعه بابک ، اجتماع بر سر مزار باقر خان ، اجتماع در پارک مشروطه ، اجتماع بر سر مزار پروفسور زهتابی ، شبستری و...
مگر اجتماع ممنوع است ؟
قانون تو اجتماع بدون سلاح و بدون توهین به مبانی اسلام را آزاد گذارده است. اما حاکمان ، قدرت طلبان و دیکتاتورهای تو ، به من اجازه نمی دهند در خارج از شهر و در اطراف قلعه و پادگان و دژ تاریخی که سمبل تاریخی این ملت است – قلعه بابک خرمدین – جمع شوم اگر اجتماع کنم ، تجزیه طلبم می نامد . تهدیدم می کند . به من حمله می کند . می زند . دستگیرم می کند . بازداشتم می کند . برایم پرونده سازی می کند . باز جویی می کند ...
جالب آن است که قاضی های تو هم به صرف گزارش پلیس تو و بر خلاف قانون اساسی و قانون عادی تو ، محاکمه و محکومم می کنند . آیا برای بزرگداشت پدر یک ملت ، در کوههای دور افتاده هم باید از تو اجازه بگیرم ؟ و تو ما را به تجزیه طلبی متهم کنی ؟ چرا ؟ چون تو می ترسی که من حقوق خود را بخواهم و بر گرفتن آن پای فشارم؟ و همراهان تو هم از خواب غفلت بیدار شوند و حقوقشان را از تو بخواهند ؟
پدر من مشروطه ، پارلمان و قانون را به تو هدیه کرد. گر چه تو طالب دیکتاتوری بودی ، هستی و از دیکتاتوری دفاع می کنی . اگر چنین نبود پدرم را نمی کشتی . مام میهنم را از سفارتخانه ها و کنسولگری ها خالی نمی کردی و به قانون ، پارلمان ، رای ملت و قانون اساسی خود نوشته ات ، احترام می گذاشتی که همه ، ثمره مشروطه ای است که پدر ترک من زنده کرد و به تو بازگرداند . اگر سالگرد مشروطه ، عید تو است ، همه ساله به عزای من ، بدل می کنی . اگر در آن روز ، برای گرامیداشت تنها باقر خانم ( تنها سمبل مانده در وطنم ) اجتماع کنم تا فاتحه ای بخوانم یا سرود شادی سر دهم ، تو مرا مجازات می کنی . همه ساله ، حوادث قلعه بابکم را تکرار می کنی . دختر و پسرم را می زنی . بازداشت می کنی ... چرا ؟ چون تو اراده کرده ای تا به فرزندانم انگ " تجزیه طلب " بزنی و مرا تجزیه طلب نشان دهی ...
در همان روز مشروطه ، برای این که تو مرا تنبیه نکنی ، بر سر مزار باقر خانم و تنها " سالار ملتم " نمی آیم و به پارک مشروطه می روم ، اما همان سرنوشت را تو برایم رقم زده و مرا می زنی و... اگر روز تولد پدرانم است و دلم می خواهد جشنی بر پا کنم یا اگر بخواهم سالگرد فوت یکی از پدرانم را بر سر مزارش بگذرانم ، تو مرا می زنی . تو چرا مجازاتم می کنی ؟ چرا دستگیرم می کنی ؟ با من چه کدورت و دشمنی داری ؟ تو از چه می ترسی ؟
من تجزیه طلب و پان ... نیستم . اما تو مرا از حقوق اولیه ام هم محروم کرده ای و مرا مجبور به انتخاب می کنی . مرگ در خفقان و زندان یا تجزیه طلبی ... اگر مجبورم کنی ، تجزیه طلبی مرا ...
ملاک تو از پان... چیست؟ چرا معیارهای سنجش و تعریفت از " پان" را آشکارا بیان نمی کنی ؟
اگر منظور تو از " پان " ، علاقه به وطن ، نژاد ، ملت ، خاک ، آداب ، رسوم ، تاریخ ، موسیقی ، زبان ، لباس ، ساختمان ها ، درختان ، خرابه ها ، آب جاری رود خانه ها ، گیاهان دشت و دمن ، جنگل ، حیوانات اهلی و وحشی ، معادن ، و... وطنم ، زادگاهم ، مامم است ، اقرار می کنم : من " پان " هستم و افتخار می کنم که وطنم ، خونم ، مادرم ، گذشته ام و آینده ام را دوست دارم اما از حالی که تو برایم به جهنم بدل کرده ای ، بیزارم . من عاشق توسعه این نقطه از خاکم . من برای این نقطه از خاک ، آب ، باد ، هوا ، درخت ، کوه ، دشت ، کشاورزی ، کارخانه ، معلم ، کارمند ، کارگر ، دانشجو ، دانش آموز ، با سواد ، بی سواد ، متخصص و ... برای همه چیزش ... عشق می ورزم و می میرم . و برای سربلندی و آوازه نام مردم خاکم ، مام میهنم تلاش می کنم .
اگر تو می خواهی آنها را از من بگیری ، کور خوانده ای ، نمی توانی . چرا که آنها در خون من جای دارند و من سالها است که برای مذاکره با تو به کوه های سر بلند آذربایجان در کلیبر می روم و امسال هم در نهم و دهم تیر ماه ، به آنجا خواهم رفت و یاد و خاطره قهرمان و اسطوره تاریخم را فریاد خواهم زد و گرامی خواهم داشت و "بابک ! بابک!" سر خواهم داد و در آغوش قلعه بابکم ؛ پدرم ، آرام خواهم گرفت و درد هایم را نیشتر خواهم زد و تصمیم خواهم گرفت ... تصمیمی نو ... و مثل سالهای قبل به سکوت ، موسیقی و شعر سپری نخواهم کرد .
من سال هاست که در قلعه بابک پدرم ، اجتماع می کنم و تو هر سال مرا مجازات می کنی . این بر خلاف قانون اساسی تو و قانون عادی خودت است . من با " عشق " به آنجا می روم و با " امید " به شهرم بر می گردم . نفرت از هیچ کس و هیچ ملتی در دل من جای ندارد . گرچه تو با اقدامات خودت ، می خواهی تخم کینه بر فارسها را در دل من بکاری . ولی من با شیوه سیاست تو آشنایم و می دانم که تو می خواهی بهانه بسازی و همه ما را مجازات کنی و به خاک و خون کشی.
من سال هاست که در قلعه بابک پدرم ، اجتماع می کنم . برای اجرای قانون خودت ، به تو فشار می آورم اما تو می ترسی قانون خودت را هم اجرا کنی . مگر من چه می خواهم ؟ من از تو می خواهم :
1- به زبان مادرم ( به زبان ترکی ) در مدرسه و دانشگاه درس بخوانم . چرا اجازه نمی دهی و با این حال ، از تهاجم فرهنگی بیداد می کنی ؟ ناله می کنی ؟ آیا این کار تو که مرا از مطالعه ، خواندن ، یاد گرفتن و نوشتن زبانم محروم کرده ای و به خاطر این خواسته ، سالهاست که فرزندانم را مجازات می کنی و تجزیه طلبم می نامی ، تهاجم فرهنگی نیست ؟
2- می خواهم با قوانینی این سرزمین و مام میهنم را سر و سامان بدهم که به من تعلق داشته باشد . به نیازهای من پاسخ بدهد . قوانینی که فرزندانم را خوشبخت کند . آزادی ، دمکراسی ، حقوق بشر ، جمهوری عرفی ، جدایی دین از مذهب را برایشان هدیه کنم .
3- می خواهم همه مسئولان خرد و کلان میهنم را از میان فرزندان خودم انتخاب کنم . من نمی خواهم مستشار خارجی امور فرهنگی ، آمو زشی، شهر سازی ، آب و فاضلاب ، ارتباط ( تلفن ، پست ، رادیو ، تلویزیون ، اینترنت ، نشریات ،... ) ، دانشگاه ها، مدارس ، سازمانها و ادارات و... مرا کنترل و اداره کنند . مگر فرزندان من نمی توانند امور خودشان را خودشان اداره کنند که تو خودت را قیمشان می دانی؟ . من قیومیت و سرپرستی ، ریاست و حکومت تو را بر امور خودم قبول ندارم و تو را باعث همه عقب ماندگی های خودم می دانم . به تو اطمینان ندارم و به اعمال و رفتار تو مشکوکم . تو باید بپذیری که من می توانم و می خواهم امور خودم را خودم سر و سامان بدهم و اداره کنم .
من می خواهم با تو در اداره این سرزمین بزرگ ایران ، نقشی مساوی و برابر داشته باشم .
5- می خواهم آرزوها و امیدهای ملتم را خودم نقاشی کنم . خودم بسازم و به آنها برسم . من نمی خواهم تو برایم نقشه بکشی و آرزوهای خودت را بر من تحمیل کنی و من برای رسیدن به آرزوهای تو ، کار کنم . می خواهم ، باشم . همان طور که تو می خواهی .
6- می بینی که من می خواهم پارلمان خودم ، قانون اساسی خودم ، قانون عادی خودم ، اقتصاد خودم ، مالیات خودم ، صنعت مورد نیاز خودم ، سازمانها و نهادهای اداری و امنیتی خودم ، پلیس خودم ، سیاست رفاهی خودم و ... و حتی زندان خودم را داشته باشم . اگر می خواهی ، تو هم آنها را برای خودت داشته باش. اگر مایل هستی ، می توانیم یک پارلمان و دولت مرکزی با چند وزارتخانه خیلی کوچک برای سر و سامان دادن به امور برون مرزی مشترک هم داشته باشیم . یعنی من فدرالیسم را به تو پیشنهاد می کنم . با دولتی حداقلی تا تو در سایه آن ، اگر خواستی به خودت آزادی ، دمکراسی ، قانون ، پارلمان ، رفاه ، بهداشت ، آموزش ،... بدهی ، اما من همه آنها و البته بهترین نوع همه آنها را برای ملتم از دنیا ، گل چین خواهم کرد . تو می توانی آزادی مطبوعات ، احزاب ، اجتماع ، آزادی عقیده و بیان عقیده را از ملت برای کوتاه زمانی دریغ بداری اما من می خواهم ملتم بر سرم فریاد بزند . در قلعه بابکش اجتماع کند . متهم به تجزیه طلبی نشود . متهم به خیانت به کشورش نباشد . آزادی و آزادگی را در آزادی و حکومت خود ساخته و با معیا رهای خود تجربه کند . من می خواهم برای ملتم بهشت خودمان را بسازم . جهنمتان یا بهشتتان ارزانی خودتان باد ! بهشتی که تو می سازی ، جهنم من است . می خواهم در بهشت زمینی و خود ساخته ام ، بزیم .
اگر با من هم نقش شوید ، این کشور می تواند در سایه فدرالیسم یکپارچه بماند . و گرنه تجزیه خواهد شد اما کی ؟ مسلماً در شرایط مساعد داخلی و بین المللی .
چرا؟
چون تو نفس کشیدن را برایم سخت ترین کارها کرده ای . حقوقم را پایمال کرده ای و من حقوق عقب ماندگیم را می خواهم . اگر درخواست این حقوق ، تجزیه طلبی است ، من تجزیه طلب هستم . اگر مجبورم کنی تا میان محرومیت از حقوق بشر و تجزیه طلبی ، یکی را انتخاب کنم ، تجزیه طلبی را بر می گزینم تا از عقب ماندگی رهایی یابم .
اگر تو حقوق مرا پیش از آن که شرایط داخلی و بین المللی ، تو را مجبور به پذیرش فدرالیسم کند ، به من باز پس بدهی ، شاید تاریخ مشترک ما به عنوان یک سرزمین دوام بیاورد ولی در شرایطی که تو مجبور به پذیرش باشی (مثل تحمیل مشروطه بر تو از طرف من) ، معلوم نیست که من بخواهم با تو هم کاسه شوم . پس بهتر است داوطلبانه ، حقوقم را به من باز پس دهی و فدرالیسم را برقرار سازی تا از خطر تجزیه برجهیم .
من سالهاست که به تنهایی به کوههایی می روم که روزگاری بابک خرمدین و ایرانیان آزاده ، در آن با اعراب مهاجم می جنگیدند و خواست ها ، اراده ها و امیدهای خود را به اعراب اعلام می کردند . من سال ها است که به آنجا می روم و باز هم خواهم رفت . حتی اگر فدرالیسم برقرار شود . چون بابک خرمدین ، سمبل آزادی خواهی ، آزادگی و استقلال من است . او پدر قهرمان من است و من یاد او را گرامی خواهم داشت . و در همان جا اجتماع خواهم کرد . سخنرانی خواهم کرد. خواست هایم را تکرار خواهم کرد . احزاب و جمعیتهای غیردولتی و مستقیم را پایه ریزی خواهم کرد . افکار عمومیم را بسیج خواهم کرد . به تو فشار خواهم آورد تا حقوقم را به رسمیت بشناسی . اگر بخواهی مثل گذشته مجازاتم کنی یا آنجا را به پادگان و منطقه نظامی بدل کنی ، ... من ... باز هم خواهم آمد . اگر اراده کرده ای که ناامنی ایجاد کنی ، من نمی ترسم . زندانهایت را پر خواهم کرد . به سازمان های بین المللی ، از تبعیض نژادی که تو در حق من روا می داری ، شکایت خواهم کرد . از تهاجم فرهنگی که تو برای حذف فرهنگ من ، تاریخ من ، و همه چیز من ، روا داشته ای شکایت خواهم کرد .
بگذارید من در آرامش و امنیت ، یاد قهرمان و پدرم ؛ بابک خرمدین را در خارج از هیاهو و فتواها گرامی بدارم و به دور از هر گونه از خشونت ، خواستهای ساده و قانونی و حقوق انسانی خود را بر زبان آورم . از من نخواهید که از حرکت ها و جنبش های مسالمت جویانه خارج شوم . گر چه تو می خواهی دهه اول تیر ماه امسال را با خون فرزندان من رنگین کنی . اما خون فرزندان مرا نریز. تو هم فرزند منی . من نیز فرزند آزادی خواه این خاکم که در قلعه بابک ، اجتماع خواهم کرد . تو می توانی به خواستهای مسالمت جویانه من گوش بدهی . از یک دندگی و لجاجت بر سر افکار قدرت طلبانه خودت دست برداری و مشارکت من بر سرنوشت مشترکمان را قبول کنی .
اما بابک خرمدین ، قلعه بابک ، کوههای سر سبز آن دیار ، تنها مال آذربایجان نیست. آنجا یک منطقه فراملی و بین المللی است که همه آزادیخواهان ، آزادگان به آنجا می آیند و خواهند آمد . سالها است که نمایندگان اعراب ایران ، کردهای ایران ، فارس های ایران و تهران ، شیراز ، یزد ، اصفهان ، گیلکی ها ، ترکمن ها، لرها و دیگر ملت های ایرانی به آنجا می آیند و هم قدم با فرزندان آزاده این بوم و بر، صدای آزادی و ترانه عشق به میهن سر می دهند . من از همه ایرانیان آزاده و مردم آزاده جهان می خواهم : " من را تنها نگذارید " . به آذربایجان ایران بیایید و شاهد نمایش دوستانه ، برادرانه و عاشقانه ده ها هزار نفری آزادگان آذربایجان در قلعه تاریخی و سرزمین بین المللی آزادگان ؛ قلعه بابک باشید . از احترام ، ادب ، شادی ، مو سیقی ، رقص ، فرهنگ ، تاریخ ، دمکراسی ، آزادگی مردم این منطقه به سرزمین خود تحفه ها ببرید و صدای من را تنها نگذارید ... در سرزمین بین المللی آزادی ، آزادگی را سراغ بگیرید و تمرین کنید و شاهد تاریخی رفتار انسانی باشید .
نهم و دهم تیر ماه ، قلعه بابک و روح آزاد مردان و آزاد زنان ایران به شما خوش آمد خواهد گفت و دست در دست شما خواهد رقصید و آواز سر خواهد داد و به سخنرانی های شما گوش خواهد سپرد . اما مواظب فرزندان سیاستمداران دیکتاتور پیشه باشید تا شما را به عکس العمل های غیرعقلانی و غیرانسانی و خشن نکشانند . آنها تلاش خواهند کرد تا شما شعاری بدهید یا کاری بکنید تا آنها بهانه بدست آورده و خون ریزی کنند . بدست آنها بهانه ندهید .
ای مخالفان آزادی و آزادگی ، من با شما کاری ندارم . کاری به کارمان نداشته باشید ... امنیت آنجارا به هم نریزید . تخم کینه و دشمنی در دل فرزندان من نکارید . برایم پرونده سازی نکنید . دستگیر ، بازداشت ، محاکمه و محکومم نکنید. خود را از مقابل سیل جمعیت من کنار بکشید . این سیل جاری خواهد شد همان طور که تاکنون جاری شده است . کوه های زیاد دیگری در سراسر ایران بزرگ است ، مانورهای نظامی تان را در آنها برگزار کنید . به من ، مردم من ، بزرگان ملت من ، آزادگان من ، بی حرمتی نکنید تا حرمت ببینید .
آنان که به یکپارچگی ایران می اندیشند ، اجازه نخواهند دادکسی به مردمی که در قلعه بابک اجتماع می کند نازک تر از گل بگویید و من آذربایجان ، گل به قدمهایتان خواهم ریخت . چرا که من یک ملتم . ما هر کدام یک ملتیم . ملت ترک ، ملت کرد ، ملت ترکمن ، ملت بلوچ ، ملت عرب ، ملت گیلکی ، ملت فارس و... من می دانم که حقوقی دارم . این حقوق را " باید " بگیرم . اگر بر تو باشد ، حقوقم را به من نخواهی داد . همان طور که تا کنون نداده ای . برای به دست آوردن حقوقی که هیچ شخصی ( چه حقیقی و چه حقوقی ) نمی تواند آنها را از من سلب کند یا به من هدیه کند ، تلاش می کنم . برای بدست آوردن حقوقم از طریق مسالمت آمیز ، اقدام کرده ام . حضور همه ساله ام در قلعه بابکم ، یکی از این راه ها است تا تو و حکومتت مرا ، اجتماعم را ، خواست هایم را ، آرزو هایم را ، تلاشم را و صلح خواهیم را دیده و به من و هر چه هستم و می خواهم و مال من است احترام بگذارید . به من باز پس دهی و برای ندادن آنها به من ، دست به خشونت نزنی .
من نه تنها در آن قلعه اجتماع خواهم کرد که اجتماع و تجمع ، یکی از حقوق اولیه من است ، بلکه تلاش خواهم کرد چنین اجتماعهایم را گسترش دهم . تعدادش را زیاد ترکنم . حکومت ، حاکمیت ، رهبران و دولت تو را مجبور به پذیرش اجتماعم خواهم کرد و خواست هایم را برایش برخواهم شمرد . خواست هایم را به او تحمیل خواهم کرد . او مجبور است به من و خواست هایم احترام بگذارد . حقوقم را به رسمیت بشناسد . چرا که من او را به رسمیت شناخته ام و امیدوارم تو و او هم مرا به رسمیت بشناسید . وگرنه تن از تحمل یک طرفه خواهم شست. چرا که او ادعا می کند حکومت و خواسته من هست . اگر ادعایش درست است و صداقت دارد باید به اصول و بازی مردم – حکومت تن دهد . تن دادن به این بازی دو طرفه ، پرهیز از جبر، زور ، نظامی گری و متهم کردن و اتهام زدن است. همان طور که من از به کار بردن زور پرهیز می کنم . چرا که من دلبسته دمکراسی هستم و دمکراسی از راه تحمل می گذرد . البته تو چیزی به من نداده ای که فراتر از حقوق من باشد و من ، به تو تحمیل کرده باشم . بلکه از تو می خواهم از شنیدن خواست ها ، حقوق و آرزوهایم ، بوی خشونت و نابردباری حس نکنی و علیه من نشوری . از زور استفاده نکنی و کودکی خودت را پشت سر بگذاری و سر بر حقوقم فرود آوری . تا رابطه دیرینه ما ادامه یابد . چرا که تو ادعا می کنی حاکمیت برخواسته از مایی . اگر تو خود را از ما می دانی ، نه بر ما ، به خواست ما ، اراده ما ، حقوق ما و آرزو های ما احترام بگذار و در بازی دمکراسی شرکت کن . ما هستیم . چه در قلعه بابک ، چه در آسیاب خرابه ، چه در پارک مشروطه ، چه در سر مزار باقرخان و ستارخان ، چه در سر مزار اندیشمندان دیگرمان و ... هستیم و خواهیم بود و تو مجبوری بودن ما را تحمل کنی . چون ما صاحب این کشور و سرزمینیم و حق داریم که برای خودمان تصمیم بگیریم . اگر بازی دمکراسی را به عنوان یک شیوه حکومت بر مردم بپذیری ، زندگی و جامعه آرام و امنی خواهیم داشت اما اگر اکنون نپذیری ، ما خود و خواست هایمان را به تو تحمیل خواهیم کرد . چون اگر ما نخواهیم ، تو نمی توانی دوامی داشته باشی . یعنی ما محتاج تو نیستیم که به گدایی درگاهت آمده باشیم . بلکه تو نیازمند مایی و برای کسب مشروعیت شرعی و قانونی باید به گدایی در خانه ما بیایی .
ما خط قرمزی برای تو برسمیت نمی شناسیم . چرا که تو باید مجری اراده ما باشی . اما خطوط قرمز تو را ما ترسیم می کنیم . آن چه ما بخواهیم و نخواهیم (هر دو ) خطوط قرمز تو است . تو باید به آن گردن نهی تا رابطه ما بماند و تو مشروعیت اعمال قدرت و قانون را داشته باشی و به اعمال آنها ادامه دهی . نمی دانم چرا حضورما در قلعه بابک و قبور پدرانمان به خطوط قرمز تو تبدیل شده است؟ آیا تو با خواست ، حقوق ، اراده و آرزوهای ما مخالفی و ما را به رسمیت نمی شناسی ؟ و ما نباید خواست ، حق، اراده و آرزویی داشته باشیم ؟ چون کارهای ما ، اندیشه های ما ، حقوق ما ، خواست ما و اراده ما ، خطوط قرمزی است که تو برای خودت ترسیم کرده و قسم خورده ای که اگر ما اراده کردیم از حقوق خود ، خواست خود ، اراده خود و آرزوی خود استفاده کنیم و به آنها برسیم ، تو ما را به خاک و خون بکشی ؟
ما با فرزندان پلیس ، اطلاعاتی و نظامی خود قهر نکرده ایم . آنان را گر چه گاهی به ما بی حرمتی ها کرده اند ، طرد نکرده ایم . دشمن نمی شماریم . آنها دوستان و فرزندان مایند . ما به آنها احترام می گذاریم و از فرزندانمان می خواهیم به ما احترام بگذارند . ما از شما فرزندانمان فرار نمی کنیم و انتظار نداریم شما هم از ما فرار کنید . شما می توانید انسانی تر رفتار کنید . به حرفهای ما گوش کنید . خواستهای ما را شنیده ، به مقام های کشوری برسانید . این بزرگترن خدمتی است که شما می توانید به سرزمین خود بکنید و بزرگترین خیانت شما آن خواهد بود که رو در روی اعضای خانواده و والدین خودتان ایستاده و به آنها خشونت بورزید . به وطنتان خیانت کنید !!
من ملزم هستم قانون اساسی و قوانین عادی تو را بخوانم . بدانم . اصول و موادی از حقوقم در آنهارا باید جمع کنم و تکثیر کنم . بخوانم تا اگر فرزند ناخلفی مرا دستگیر کرد، زد ، بازداشت کرد ، مانع راهم شده تهدیدم کرد ، برایم پرونده سازی کرد ، بازجویی ام کرد ، محاکمه ام کرد ، محکومم کرد و به زندانم انداخت ، بدانم که به تو چه بگویم . چگونه پاسخ دهم و تو را ملزم به اطاعت و احترام به قانونی کنم که مدعی خدمت به آن هستی و می خواهی آن را اجرا کنی .
می دانی و می دانم که اجتماع و تجمع قدرت در دست فرزند آدم _ هر انسانی با هر نام و نشانی ؛ شاه ، شاهنشاه ، امپراتور، قیصر ، وکیل ملت ، سایه خدا ، آیت الله ، رئیس جمهور و ... فساد آور است . می خواهم قدرت را تجزیه کرده و از دست یک یا چند شخص حقیقی یا حقوقی خارج ساخته و آن را به جای اشخاص یک کشور بسیار بزرگ ، در میان اشخاص حقوقی ایالت های کوچک ، تقسیم کنیم. آیا تو با فکر من مخالفی ؟ آیا این مخالفت تو را مجبور می کند که به ما زور بگویی و از قدرتی که برای مدت کوتاهی در دستان تو گرد آمده است ، سوء استفاده کنی ؟ این جایز نیست . چون بذر کینه و انتقام جویی را در دل ها می نشاند و ما نمی خواهیم ، در آینده از تو کینه ای به دل داشته باشیم و انتقام جویی کنیم . چرا که ما خود را مقید به مراعات قانون می دانیم و از تو انتظار داریم قانون خودت را که منافع تو را – نه منافع ما – بیشتر تامین می کند ، بیش از ما مراعات کنی . خشونت و دیکتاتوری بذر خشونت ، نفرت و انتقام جویی را می کارد و آبیاری می کند و ما نمی خواهیم . ما انسانهای صلح و آشتی و قانونمدار هستیم . تو چه طور ؟ آیا باز هم ، را هم به قلعه بابک را خواهی بست ؟ مانور نظامی برقرار خواهی کرد ؟ مرا خواهی زد ؟ بازداشتم خواهی کرد ؟ پرونده سازی و بازجویی کرده و محکومم خواهی ساخت ؟ نهم و دهم تیر ماه نشان خواهد داد که تو به من و خواستهایم احترام خواهی گذاشت و به رسمیت خواهی شناخت ؟
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
از زندان
انصافعلی هدايت نياز به معالجه دارد
دختر هدايت: با مرخصی اين ماه پدرم مخالفت شد
شنبه ١٠ بهمن ١٣٨٣ – ٢۹ ژانويه ٢٠٠۵
ايسنا: دختر انصافعلی هدايت با انتقاد از مخالفت با مرخصی اين ماه پدرش، گفت: پدرم به دليل بيماري، نياز فوری و ضروری به مرخصی برای درمان خود دارد.
وی طی تماسی با خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، اظهار داشت: در روزهای اخير كه برای پيگيری مرخصی ماهيانهی پدرم به مسوولان قضايی ذيربط مراجعه كرديم با وجود اينكه مشكل قانونی وجود نداشت و كفيل نيز معرفی كرده بوديم با مخالفت مواجه شديم.
دختر انصافعلی هدايت اظهار داشت: پزشك معالج زندان به دليل مشكل ستون فقرات پدرم اعلام كرده كه حتما بايد در خارج از زندان تحت درمان قرار گيرد.
وی دربارهی علت مخالفت با مرخصی ماهيانهی پدرش، گفت: در مرخصی قبلي، قبل از پايان مهلت قانوني، پدرم راهی زندان شد كه به همين دليل از قاضی اجرای احكام به دادسرای انتظامی قضات شكايت كرد كه گويا دليل مخالفت با مرخصی اين ماه همين مساله است.
نامه ديگري از انصافعلي هدايت به رئيس قوه قضاييه شاهرودي
به : حضور ریاست محترم قوه قضاییه ؛ جناب آقای آیت الله شاهرودی
از : انصافعلی هدایت ؛ فرزند اسمعلی ؛ روزنامه نگار آزاد و مستقل – زندان مرکزی تبریز
موضوع : درخواست صدور دستور رسیدگی به تظلم خواهی اینجانب همزمان با صدور دستور رسیدگی به شکایت روزنامه نگاران و فعالان اینترنتی
سلام علیکم !
با احترام به استحضار شریف می رساند : اینجانب ؛ از 26 / 3 / 1382 که توسط هیجده لباس شخصی اداره اطلاعات نیروی انتظامی استان آذربایجان شرقی، مورد ضرب و شتم ( در حین انجام حرفه قانونی ) در مقابل دانشگاه تبریز قرار گرفتم در پی آن حدود یک ماه در انفرادی بسر بردم و پس از التیام عوارض جسمی شکنجه ها ، از زندان آزاد شدم ، چندین نامه سرگشاده به سران مملکت و ملت ایران ، از جمله به حضور شما تقدیم کردم و خواستار رسیدگی به ظلمی که با نام قانون و به نام ضابط دادگستری ، به من رفته است ، شدم .
تنها در یک مورد و پس از نامه سرگشاده به حضور محترم ریاست جمهوری و ملت ایران ، " بازرسی " آمد و به موضوع نه به طور کاملا مستقل ، ولی رسیدگی کرد اما حاصل گزارش او چه بود و آیا توانست ، پس از جمع آوری مدارک ، گزارشی بی طرفانه تهیه کرده و به مقامات نظام بدهد یا نه ؟ خبری در دست نیست .
با این وجود ، دو سه نامه سرگشاده هم به حضور شما ارسال کرده ام ولی جواب و عکس العملی را مشاهده نکرده ام .
حضرت عالی ، به عنوان رییس قوه قضاییه باید حق را به مردمی بدهید که از دست ، اعمال و رفتار نیروهای ضابط دادگستری ، شکایت می کنند . چرا که این شاکیان به نقطه ای رسیده اند که ظرفیت تحمل ، امکان و توانایی گذشت و چشم پوشی از ظلمی که تحمل کرده اند را از دست داده اند ولی اگر ظلمی که در حق آنان می شد ، به نوعی قابل بخشش و چشم پوشی بود ، مسلما از ضابطان شکایت نمی کردند .
امروزه به آمریکا ، دمکراسی و حقوق بشر ، از طرف دستگاههای رسمی حکومت به خاطر شکنجه زندانیان در" گوانتانامو " و زندان " ابو غریب " ، اعتراض می شود و همه مبانی دمکراسی و حقوق بشر را به خاطر اعمال و رفتار چند سرباز ، به باد انتقاد می گیرند .
این در حالی است که خود همان قانون ، دمکراسی و حقوق بشر آمریکایی به سربازان آنان اجازه داده تا شکنجه های هموطنان و هم سنگران خود را افشاء کنند . اما همان قانون آمریکایی و حقوق بشر ، به فرماندهان جنگ ، رهبران و قضات دادگستری ( قوه قضاییه آمریکا ) اجازه نمی دهد تا به نام حفظ اسرار جنگ ، افشاگران را به پای میز محاکمه بکشانند .
قضات سیستم قضایی آمریکا ، در کمال استقلال ، براساس همان گزارش ها ، عکس ها و شکایت خود زندانیان ، به موضوع رسیدگی می کنند و افراد خاطی ( شکنجه گران ) را به زندانهای بیش از ده سال ( در اغلب موارد ) محکوم می کنند و با استناد به این جمله ها : " سربازان آمریکایی برای جنگ رفته اند " یا " سربازان آمریکایی در دفاع از منافع آمریکا جنگ می کنند . " " سربازان آمریکایی برای استقرار دمکراسی در عراق می جنگند " ، " سربازان آمریکایی دشمن مسلح خود را در زندان اذیت کرده اند . نه مردم عادی را " و " ... " آنهال را تبرئه نمی کنند و حق را به ظالم شکنجه گر نمی دهند .
این در حالی است که هیجده ماه از شکایت من از اعمال بسیار خشن و رفتارهای غیر انسانی و شکنجه های رسمی فرماندهان و زیر دستان آنها در ادره اطلاعات نیروی انتظامی استان آذربایجان شرقی ، گوش شنوایی پیدا نکرده است .
متاسفانه ، این به اصل پذیرفته شده تبدیل شده ، که حکومت جمهوری اسلامی بر سر آن نیست که خطاکاران و شکنجه گرانی که با نام خدمت به حکومت و انقلاب، حقوق مردم را سلب می کنند و آنان را شکنجه می نمایند را محاکمه و مجازات کند . در نتیجه ، با وجود تکرار بیش از حد نقض حقوق مردم و رواج شکنجه جسمی و روانی ، شکایت نمی کنند . چون باور ندارند که حکومت به تظلم خواهی این دسته ، گوش بدهدو به تحقیق و بررسی ، بپردازد و خطاکاران را محاکمه کند . بلکه چون شکایت کرده اند ممکن است برای تلافی نیروهای ضابط ، بهانه های گوناگونی را به دست آورده یابتراشند تا زبان چنان افراد زبان دراز را از حلقومشان بیرون بکشند . یا خود این نامه های سرگشاده یا شکوائیه ها و تظلم خواهی ها را " تبلیغ علیه نظام " قلمدادکرده و شاکیان ( نویسندگان این گونه نامه ها ) را مجددا به دادگاه بکشانند .
اگر حضرت عالی که دستورالعمل رعایت حقوق شهروندی رادر پانزده ماده مقرر فرمودید که به قانون هم تبدیل شد ( باعث امتنان و تشکر فراوان است )
اداره اصلاح دستگاههای ضابط ، پایان دادنبه خطای خطاکاران ، استقرار حقوق شهروندی را داشته باشید ، باید به هر شکایت کوچک مردم از نیروهای نظامی و انتظامی ، امنیتی و خطاکاران آنها ، اهمیت داده ، دستور رسیدگی به موضوع را صادر فرمایید تا خطاکارانی را که خود را پشت لباس " خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی " پنهان کرده اند ولی در ظلم مردم ید طویلی دارند ، احساس امان و امنیت را از دست داده و همیشه در انتظار به محاکمه شدن ، بی آبرویی و مجازات در پی آن باشند . ( اگر مطبوعات ایران هم مثل مطبوعات و رسانه های آمریکایی در بی آبرو کردن چنین افرادی ، آزاد بودند ، چه ها که نمی شد ؟ )
اینجانب ، بارها در نامه های مختلف ، از مسئولان جمهوری اسلامی خواستار رسیدگی به شکایت خودم شده ام.اما هنوز با گذشت هیجده ماه ، از هیچ اقدامی علیه ظالمان ، با خبر نشده ام . در حالی که من مظلوم و شکنجه دیده ، با ادعاهای واهی در زندان هستم و شکنجه گرانم ، آزادند تا اعمال خود را به پشتوانه اغماض مقامهای رسمی ،در مورد دیگران ، ادامه دهند .
از طرف دیگر ، نیازی به شکایت رسمی یک مظلوم به دادگاه نیست . چرا که قانون مقرر داشته است که در جرایم عمومی ، وقتی دادستان یا ریاست حوزه قضایی از طریق نامه و اخبار رسانه ها ، از نقض حقوق و آزادیهای مردم مطلع شد ، باید آغاز رسیدگی با آن ادعا را شروع کند .
من و خانواده ام در دوران زندان ، با فشارهای گوناگون روبرو شده ایم . اقدامات لازم را به کار گرفته ایم ولی حاصلی نداشته است . در نتیجه ، مشکلات خود را از رادیوهای خارج ، بیان کرده ایم تا شاید گوش شنوایی ، صدای مظلومی را بشنود و از ادامه آن ظلم ، جلوگیری کند . ( ایجاد مشکل در ثبت نام و آموزش فرزندانم در مدارس )
در حالی که هیچ اتفاقی در راستای حل آن مشکل ، رخ نداده است ، بلکه اداره کل اطلاعات استان آذربایجان شرقی ، شکایت جدیدی را در شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی تبریز طرح کرده و مرا متهم به تبلیغ علیه نظام نموده است . در حالی که باید نه تنها آن اداره کل ، بلکه اداره کل آموزش و پرورش و دیگر نهادها و سازمانها برای حل معضل مطرح شده از طرف اینجانب اقدام میکردند ، تا افراد و مسئولانی که کوتاهی کرده بودند را هم به پای میز محاکمه بکشانند . مگر مسئولان این کشور به غیر از حل و فصل معضلات مردم این جامعه ، کار دیگری هم دارند و مگر باید بیان یک معضل اجتماعی ، تبلیغ علیه نظام ، تلقی شود ؟
علاوه بر این ، من در آن نامه هیجده صفحه ای به ریاست جمهوری ، جزئیات ضرب و شتم و شکنجه شدنم را بیان کرده و خواستار رسیدگی شده بودم . اگر قوه قضائیه زیر فرمان حضرت عالی ، اقدام قانونی طبق وظیفه خود را در مورد مأموران و شکنجه گران آغاز کرده بود ، امروزه شاهد نبودیم که در سلولهای انفرادی پلیس به فعالان و روزنامه نگاران اینترنتی ، این اعمال روا رود و آنان ناچار باشند ، از ظلمی که در حق شان روا رفته را افشاء کنند . من ندیده و تحقیق نکرده ، تایید می کنم که این روزنامه نگاران و فعالان اینترنتی تحت فشارهای شدید جسمی و روانی بوده اند . چرا که خودم بودم و جالب آنکه تا کنون به ادعای من ، رسیدگی نشده و دادسرای نظامی بدون تحقیق ، برای شکنجه گران من ، " منع تعقیب " صادر کرده اند .
اگر شما و دستگاه زیر امرتان ، به اجرای قانون و اصل قانونی " برابری همه در مقابل قانون " عمل می کردید ، امروزه ، ضابطان دادگستری ، نمی توانستند ، حقوق شهروندان و روزنامه نگار ایرانی را ضایع کنند . اگر امروز در رسیدگی به شکایت آنان و در خواست رسیدگی اینجانب ، کوتاهی شود ، شکنجه گران ترسو ، جسارت یافته و از پستوهای تاریک خود بیرون خواهند خزید و حقوق افراد و نهادهای غیر دولتی بیشتری را تفییق خواهند کرد . اگر هیجده ماه قبل به شکایت من ترتیب اثر می دادید ، آیا اکنون این چنین حادثه ای تکرار می شد ؟
باز هم اصرار می کنم که دستور فرمایید به شکایت اینجانب از فرماندهان اداره اطلاعات نیروی انتظامی استان آذربایجان شرقی ، از جمله سرهنگ روستایی و همراهان او در 26 خرداد سال 1382 رسیدگی شود و تمنا می کنم ؛ فراموش نفرمایید که در دستور رسیدگی جدید ( حرکت جدیدی مبنی بر دفاع از حقوق زندانیان شکنجه شده ) نام و شکایت مرا هم در لیست ، قرار دهید تا به آن هم رسیدگی شود.
ضمن آنکه با دیدن متن این خبرها در روزنامه های شرق و ایران ، از اقدام حضرت عالی در دفاع از حقوق شهروندان ، روزنامه نگاران و فعالان اینترنتی ، بسیار خوشحال شدم و امید تازه ای در من دمید تا این نامه سرگشاده را به حضور نوشته و ضمن تشکر از اقدامات شما ، دعوای خود را یک بار دیگر هم مطرح سازم .
باتقدیم احترام
انصافعلی هدایت – روزنامه نگار آزاد و مستقل
زندان مرکزی تبریز
26 / 10 / 1383
نامه سرگشاده انصافعلی هدايت به رئيس قوه قضائيه
• قاضی هاشم زاده، قانون را زير پا می گذارد و از من می خواهد، تا "توبه نامه" بنويسم و از حکومت، به خاطر انديشه ام و شغلم، پوزش بخواهم تا آزاد شوم ولی آيا او اين حق را دارد که از يک فردی از ملت بخواهد، از داشتن يک عقيده سياسی، دست بردارد و توبه کند؟
• اگر محاکمه سياسی نبود و من چوب عقايدم را نمی خورم، قاضی ناظر زندان دادگاه انقلاب، چرا اصرار دارد که توبه کنم و قول دهم که ديگر به آن ها نزديک نخواهم شد. يعنی ديگر، عقايد سياسی خودم را به زبان نخواهم آورد
• من به عنوان يک شهروند، حق مخالفت و نقد از قوانين عادی و حتی قانون اساسی را دارم و خواهان تغيير قانون اساسی کشور هستم تا سازمان ها، نهادها و افراد مسئول، نتوانند به نام کشور، امنيت ملی، منافع ملی، ضد نظام، توهين به ... ، تشويش اذهان عمومی، تبليغ عليه نظام و ... حقوق مرا و ملت را تباه و نابود بکنند
سه شنبه ١۵ دی ١٣٨٣ – ۴ ژانويه ٢٠٠۵
به نام خداوند حق و حقيقت
به : حضور ملت شريف ايران و جناب آقای آيت الله شاهرودی ؛ رئيس قوه قضائيه
از : انصافعلی هدايت ؛ فرزند اسمعلی – روزنامه نگار آزاد و مستقل – زندان مرکزی تبريز
موضوع : شکايت از
1. آقای هاشم زاده ؛ قاضی اجرای احکام دادگاه های انقلاب تبريز
2. آقای محمودزاده ؛ قاضی دادسرای نظامی تبريز
سلام عليکم
با تقديم احترام ، اينجانب ؛ انصافعلی هدايت، فرزند اسمعلی؛ روزنامه نگار آزاد و مستقلی هستم که به جرم ناکرده ولی در اصل، به خاطر انديشه و نوشته هايم به هيجده ماه زندان محکوم شده ام و اکنون دوره محکوميتم را در زندان مرکزی تبريز ، سپری می کنم .
اين چندمين نامه سرگشاده من است که از زندان به حضور شما می فرستم. اگرچه اميدها بسته بودم که چنين نامه هايی از تداوم ظلم و ستم، نه تنها در حق من، بلکه در حق امثال من، تاثير مثبتی داشته باشد ولی نااميد شدم. با اين حال، برای اينکه به ظلمی که در حقم می شود، اعتراض کرده باشم و موارد چندی از قانون شکنی توسط دستگاه زير فرمان شما را يادآوری کنم، اين نامه را می نويسم تا هيچ کس، از حاکم و محکوم، رئيس و مرئوس، ملت و حکومت، در فردا روزی، نگويد: نمی دانستيم. اگرمی دانستيم، جلوگيری می کرديم .
می نويسم تا نشان دهم که هنوز زنده ام و می توانم به "ظلم" اعتراض کنم. پس اعتراض می کنم. چون اعتراض می کنم، پس هستم .
اگر نامه های مرا خوانده باشيد، متوجه شده ايد که من خواستار تغيير قانون اساسی هستم. چرا که اصول آن، علاوه بر تناقض، از نظر تئوری و عملی هم، به نفع اين ملت و ملک، نيست. و منافع آنان را تامين و تضمين نمی کند. اگر تامين و تضمين می کرد، تاکنون همه اصول آن اجرا شده بود. چون بسياری از اصول آن اجرا نمی شود و اصولی، در عمل، مشدد شده است (چون به نفع حاکم و حاکميت است) و در سايه آن به اين ملت (نمونه آن زندانيان، اعم از روزنامه نگاران، حقوقدانان، دانشجويان، اساتيد دانشگاه، فعالان اينترنتی، نمايندگان مجلس و ...) ظلم می شود و حقوق سياسی، اجتماعی، قانونی، فردی و جمعی آنان از بين می رود و پايمال می شود .
در نتيجه، بايد از نو، اصولی مدون شود تا در سايه آن، نتوان به نام "امنيت ملی"، "منافع ملی"، "حفظ نظام و حاکميت"، "و ..." هر فردی از اين ملت، که فکر و انديشه ای دارد و نشخوارگر افکار حاکمان نيست را به محکمه و بی عدالتگاه ها کشانده و تحت فشار قرار دهند و مجبور به اعتراف و اقرارشان کنند تا تنها سند مورد ادعايی خود را بدست آورند و با استناد به تنها سند خود، آنان را محکوم کنند. حتی پس از اين همه نفی حاکميت ملت، پس از محکوميت و در زندان نيز، حقوق آنان، به شيوه های "فرا قانونی" در زير پای عوامل دستگاه قضا، از ميان برود .
چون نمی خواهم قانون شکنی کرده و ادعای بی مدعا و بی دليل ارائه کرده باشم و در مسيری حرکت کنم که قضات آن دستگاه عريض و طويل رفته اند، ادله خود را قيد می کنم تا شايد اثر کرده باشد. اگر هم تاثير نگذاشت، آن چه لازم می دانستم را به اطلاع رسانده باشم :
الف – حقوق فردی:
1. مگر نبايد قاضی دادگاه، مستقل بوده و از حقوق افراد (که ضعيف هستند) در مقابل نظام و حاکميت (که همه منابع انسانی، حقوقی، مادی و اعمال حاکميت را در اختيار دارد) دفاع کند. مگر اصول قانون اساسی و مواد قوانين عادی، بر اين مورد تاکيد نمی کند؟
اگر بنابر استقلال قاضی از هر نوع اعمال نفوذ (سازمانی، ارگانی، نهاد و حاکميت و افراد) است، پس چطور شده که قاضی دادگاه انقلاب که مرا محاکمه کرد، استقلال نداشت و از حقوق قانونی من، در مقابل ادعای عجيب و غريب دستگاه امنيتی، ادله و سند طلب نکرد. بلکه فقط به استناد "درخواست" اداره اطلاعات، حکم دستگيری مرا صادر کرد و مرا در اختيار آن سازمان گذاشت تا با تکيه بر بازجويی ها، ادله های مورد ادعای خود را کشف و ضبط کند .
آيا اين تضاد ميان اصول قانون اساسی و مواد قوانين عادی با عمل مجريان قانون، نيست؟ و نبايد برای حل اين معضل، چاره انديشی کرد؟ و چون تغيير و تحولهای بيست و پنج سال گذشته، دوای اين درد نشده است، بايد درمان را از بيخ و بن، عوض کرد تا چاره ساز باشد و حق مردم را از حکومت، بستاند؟
اگر قاضی محترم دادگاه انقلاب، به "کارشناسی" اداره اطلاعات اعتماد داشت، آيا نبايد اسناد لازم را از انان تحويل می گرفت و خود بازجويی می کرد؟ (طبق قانون جاری. چرا که دادستانی هنوز در تبريز استقرار نيافته است و استان آذربايجان شرقی فاقد دادستانی است و قاضی همه فن حريف، بازپرس، شاکی و قاضی است. يعنی خود می برد و خود می دوزد.) آيا تاکنون ادله ای پيدا شده است (با آن که يک سال از دستگيری و حبس من می گذرد) که تاييدگر توهين از طرف من باشد؟ يا دليلی پيدا شده که من عليه نظام تبليغ کرده باشم؟
اگر حرفه من، چنان استخوان بندی شده است که به نيمه خالی ليوان و چرايی خالی بودن آن، اهميت می دهد (هر سازمان خبری که به "نبودها" بپردازد و چنان نمايد که "هست" هستند، تبليغ کرده است) تقصير من چيست که بايد با استقلال و طبق اصول علمی، کار کنم و انچه اين رشته (روزنامه نگاری) اقتضاء می کند و ملت می خواهد، رفتار کنم. اگر مدرکی هست، چرا ارائه نمی شود؟ با آنکه برای بدست آوردن آن مدرک، بيش از بيست روز اعتصاب غذا کردم ولی چنان مدرکی به من داده نشد تا قانع شوم که چرا در زندان هستم .
2. طبق آئين دادرسی، قاضی دادگاه بايد به قضاوت ميان ادعای متکی به مدرک شاکی و دفائيات متهم، بپردازد (علاوه بر آن که بايد پس از رويت مدارک ادعايی، دستور بازداشت را صادر کند) بلکه طبق همان مواد قانون آئين دادرسی، بايد از حق متهم در مقابل حاکميت و سازمانها و نهادهای حاکميت، دفاع کند و با تکيه بر قانون، طرف سنگين وزنه را به نفع فرد (متهم) بگيرد. چرا که اصل برحق بودن افراد، در مقابل حاکميت و نهادهای حکومتی است که همه ابزارهای لازم را برای متهم کردن و جمع آوری مدارک دارند اما افراد ملت، از چنان امکانات و توانايی برخوردار نيستند و به زندگی عادی خود مشغولند و معمولا در جايگاه جمع آوری مدرک و متهم کردن ديگران و نهادهای حکومتی، قرار ندارند .
3. به هر حال، برخلاف نص صريح قانون اساسی و قوانين عادی، محکوم شدم ولی آيا نبايد قاضی دادگاه در حکم صادره خود و محکوميت فرد (من)، به ادله خود، استناد می کرد و آنها را برمی شمرد و بخشی از متن آن ادله را در متن حکم خود می گنجاند؟ آيا اين قانون شکنی در قضاوت نبود؟
4. طبق مقررات خود حاکميت، هر کس نيمی از حبس خود را سپری کند، می تواند با استناد به قانون، درخواست "آزادی مشروط" کند. من ساده هم، تصور می کنم که نقض قانون و حقوق ملت (در حق من نيز) بار گذشته، رخ داده است. به خاطر بيماری همسرم، درخواست اجرای قانون "آزادی مشروط" را کردم تا پس از تحمل 9 ماه حبس، از زندان آزاد شوم ولی غافل از آنکه مجری قانون (قاضی اجرای احکام) خود بر بطلان آن، می کوشد.
آقای هاشم زاده، به عنوان قاضی اجرای احکام و ناظر زندان دادگاه های انقلاب استان آذربايجان شرقي– تبريز، بايد قانون را اجرا می کرد ولی اجرا نکرد. چرا؟ چون او فراتر از قانون است! و قانون، بازيچه دستان کوچک او است تا زندانی بداند که حيات و سمات، آزادی و زندانی بودنش، در دستان اين قاضی فرمان بر حکومت است .
او می داند که من هنوز حکم قاضی دادگاه انقلاب را قبول نکرده و به رسميت نشناخته ام اما چون از طرف قاضی دادگاه صادر شده است، به آن تن داده ام. چرا که هنوز ادله دستگيری و محاکمه ام، به رويتم، نرسيده است و زندانی حکومتم. به خاطر انديشه، ضوابط شغل روزنامه نگاری خود زندانی هستم که به مذاق حاکميت، خوش نيامده است .
قاضی هاشم زاده، قانون را زير پا می گذارد و از من می خواهد، تا "توبه نامه" بنويسم و از حکومت، به خاطر انديشه ام و شغلم، پوزش بخواهم تا آزاد شوم ولی آيا او اين حق را دارد که از يک فردی از ملت بخواهد، از داشتن يک عقيده سياسی، دست بردارد و توبه کند؟
آيا درخواست قاضی ريز اندام اجرای احکام دادگاه های انقلاب، برای ابراز توبه و پشيمانی از افکارم، نشانگر آن نيست که محاکمه من سياسی بوده و افکار و انديشه های من، محاکمه شده اند و من به خاطر انديشه های سياسی خودم در زندان هستم و ادعای "غير سياسی بودن" محاکمه و محاکمه نشدنم بخاطر داشتن عقايد سياسی و محکوميتم به دليل توهين ناکرده و تبليغ ناشده، کلاه سياسی و ادعايی بيش نيست؟
اگر محاکمه سياسی نبود و من چوب عقايدم را نمی خورم، قاضی ناظر زندان دادگاه انقلاب، چرا اصرار دارد که توبه کنم و قول دهم که ديگر به آن ها نزديک نخواهم شد. يعنی ديگر، عقايد سياسی خودم را به زبان نخواهم آورد و به کار حرفه ای خودم که طبق قانون اساسی "هيچ کس حق ندارد افراد را از داشتن شغل مورد علاقه خود، منع کند" برگزيده ام، ادامه ندهم. آيا آقای هاشم زاده، نظر سياسی خود را اعمال نمی کند تا از من توبه نامه گرفته و عقايد خود را به من تحميل کند؟
5. گرچه حکم دادگاه انقلاب را به رسميت نمی شناسم ولی متحمل حکم صادره و غير قانونی شده ام. قاضی محترم دادگاه انقلاب، مرا به ادعای بی دليل، توهين و تبليغ "تنها" به تحمل هيجده ماه زندان محکوم کرده است اما در حکم خود مرا محکوم به تحمل جزای ديگری نکرده است. ولی قاضی اجرای احکام دادگاه انقلاب! آقای هاشم زاده، آن حکم دادگاه را زير پا گذاشته است و به من مزه حکم مضاعف و نانوشته را می چشاند و به انواع شيوه ها، مجازاتم می کند.
اين جوان متعصب، کاسه داغتر از آش شده است و می خواهد با گروگانگيری مرخصی قانونی ماهيانه که به همه زندانيان تعلق می گيرد، آن را وسيله تنبيه من قرار دهد يا از آن برای اعمال عقايد سياسی خود در مورد عقايد سياسی، شغل و حرفه روزنامه نگاری من، استفاده کند. در حالی که او چنين حقی ندارد و نمی تواند قانون کشور را زير پا گذارده و مرا مجبور کند تا در اوقات مرخصی ماهيانه و بعد از آزادی از زندان، به حرفه روزنامه نگاری نپردازم .
او اگر چنين اعمال فشاری می کند و برای تسليم شدن من، مرا و خانواده ام را تحت فشار روانی قرار می دهد، مرا به تحمل کيفر و مجازات مضاعف، وامی دارد. نمی دانم چرا با اجرای قانون که وظيفه او است، بر من و خانواده ام، منت می نهد که مرخصی می دهد. آيا او قانون را اجرا می کند و به من مرخصی ماهيانه ميدهد يا در حق من لطف خارج از قانون به خرج می دهد؟
آيا او چنين حقی دارد که خود را برتر از قانون بداند و مرخصی ماهيانه مرا گروگان بگيرد و مشروط به عدم فعاليت حرفه ايم، می کند؟ چرا که يکی از ملزومات حرفه روزنامه نگاری، مصاحبه است و من در دادگاه، از مصاحبه کردن، نوشتن و خبردادن و خبر گرفتن، منع نشده ام. آقای هاشم زاده، با استناد به کدامين حکم قضايی، چنين حکمی را اجرا می کند و می خواهد من به دستور او تمکين کنم؟
6. طبق قانون، من به عنوان يک زندانی، فقط متحمل حبس خواهم شد و هر گونه مضيقه، زايد بر حکم است و مجازات مضاعف است که دستور دهنده و اعمال کننده (هر تعداد باشند) مجرمند و بايد محاکمه شوند. آيا محکمه يا نهادی است که اين جوان را محاکمه کرده و او را به رعايت قانون ملزم سازد؟
بدين وسيله از ... هاشم زاده در نزد همه ايرانيان و نهادهای حکومتی و آيت الله شاهرودی شکايت می کنم و استدعا دارم تا او را به مجازات اعمال خود برسانند و به او اجازه ندهند، افکار سياسی خود را در لباس مجری قانون، به زندانيان (به ويژه زندانيان سياسی) تحميل کند .
7. در آخرين روزهای آذر ماه، به طور کتبی، خواستار مرخصی ماهيانه شدم. مقامهای زندان، با رعايت قانون و مقررات، با آن، موافقت کردند اما آقای هاشم زاده برای دادن اين مرخصی قانونی، بيش از بيست دقيقه با همسرم مجادله و بحث می کند و او را تحت فشار روانی قرار می دهد. با اين حال، درخواست مرا امضاء کرده و به زندان ابلاغ می نمايد که در اين مورد از او متشکرم .
در مرخصی ماهيانه ام، با يک راديو درباره فشارهای مستقيم و غير مستقيم که در اين مملکت، به خانواده ام وارد می آيد و کسی هم از آنها جلوگيری نمی کند ، مصاحبه کردم و حتی از آقای هاشم زاده، به عنوان کسی که قانون "آزادی مشروط" را اجرا نکرد، گلايه کردم. تصور می کنم، يا خود وی اين مصاحبه را از راديو شنيده است يا به او گزارش داده اند. که او را عصبانی کرده بود. لذا وقتی در 5 / 10 / 83 به اتفاق همسرم، به نزد او رفتيم تا درخواست تمديد مرخصی ماهيانه را مطرح کنيم، پرونده من روی ميز او بود و احکام لازم برای لغو مرخصی من صادر شده و آماده بود. او فقط آن را مهر کرد و دستور داد، من را به زندان معرفی کنند .
سرباز به دستانم دستبند زد. من اعتراض کردم ولی هاشم زاده اجازه نداد تا من همسر بيمارم را به منزل برسانم. لوازم شخصی خودم را از منزل بردارم و خودم را به زندان معرفی کنم. آن هم بدون دستبند. چرا که من فراری نيستم که نياز به غل و زنجير داشته باشم. علاوه بر اين که با وثيقه به مرخصی رفته ام و اگر می خواستم فرار کنم، فرصت چهار روزه ای را داشتم. از طرف ديگر، از مرخصی قانونی، استفاده کرده و به زندان برگشته ام ولی او تصميم خود را گرفته بود يا تصميمش را گرفتانده بودندش .
8. يکی از همين مقررات که قاضی اجرای احکام دادگاه انقلاب هم بايد در مورد همه زندانيان به يکسان، اجرا کند، "آموزش و تحصيل" در زندان است. هر زندانی، اگر بخواهد، می تواند در هر مقطعی از تحصيلات، از امکانات برخوردار شود .
گرچه من روزنامه نگاری را در دانشکده علوم اجتماعی علامه طباطبايی تهران به پايان رسانده ام اما توانايی برقراری ارتباط به يکی از زبانهای زنده دنيا، موقعيت های ممتازتری را در اختيار من می گذارد. لذا در کنکور دانشگاه آزاد شرکت کردم و از رشته زبان فرانسه واحد تبريز، قبول شدم. مسئولان زندان با توجه به مقررات، مايلند که من به تحصيلم در آن دانشگاه، ادامه دهم ولی مشروط بر اين که قاضی اجرای احکام دادگاه انقلاب هم موافقت کند .
به نزد آقای هاشم زاده رفتم و موضوع را با وی در ميان گذاشتم او به صراحت گفت: "من به تو اجازه نخواهم داد تا به دانشگاه بروی. اين فکر را از سرت بيرون کن".
بحث من و او به جايی نرسيد و مراجعه ما به مواد قانون مربوط به زندانها و مواد مربوط به آموزش زندانيان، او را قانع نکرد و او گفت: آيين نامه زندان ها، قانون نيست و آيين نامه است و تنها برای مقامهای زندان، قابل اجرا است.
فراموش کرد که قانون، حق برخی قانونگذاری ها را در اختيار کميسيون های مجلس، هيات وزيران و مقام های ارشد قوه قضائيه قرار داده است و رئيس ارشد قوه قضائيه؛ شما؛ آيت الله شاهرودی هستيد که آن آيين نامه را امضاء و جهت اجرا به دستگاه های زير امر خود، ابلاغ فرموده ايد .
بحثمان در اين مورد هم به جايی نرسيد و او بر تصميم خود اصرار کرد و مرا از حق تحصيل در مدت حبس، محروم ساخت و پيشنهاد کرد تا در زندان، اساتيد رشته زبان فرانسه دانشگاه آزاد تبريز را به زندان آورده و به آموزش اينجانب، بگمارد.
9. بعد از اينکه در 26 خرداد 1382 هيجده لباس شخصی اداره اطلاعات نيروی انتظامی مرا در مقابل دانشگاه تبريز و در حين تهيه خبر، مورد ضرب و شتم قرار دادند و سپس به مدت سه روز از دادن غذا به من خودداری کردند، پس از آزادی، از آنان به دادسرای نظامی شکايت کردم .
گرچه وعده رسيدگی در کمتر از دو ماه داده شده بود ولی پس از چهارده ماه حکم "منع تعقيب" آنان صادر شد. بدون اين که مرا به دادگاه فرا خوانده، لااقل از خودم، توضيح و ادله بخواهند .
قاضی دادسرای نظامی؛ آقای محمود زاده، نه تنها آن هيجده نظامی را برای بازجويی و محاکمه به دادسرای نظامی فرا نخوانده است (اگرهم فراخوانده، با وجود اصرار من، به اينجانب هيچ کلمه ای در رابطه با آن، نگفت) بلکه اين شکايت را در حد و اندازه ای نديده که لازم به "تعقيب" موضوع باشد .
آيا معنی حکومت اسلامی، دادگاه عدل، دادگاه عدالت علی (ع)، اين است؟
ما برای شکايت از قضات اين مملکت به کجا پناه ببريم که سالم مانده باشد و به شکايت ما رسيدگی کند؟
ضمن طرح مجدد اين شکايت، به اين وسيله خواهان رسيدگی به جرم آن افراد در دادگاههای صالح عمومی و نظامی هستم تا نه تنها ضابطان دادگاه ها بلکه قضات هم به خود جرأت قانون شکنی و توهين به شاکيان يا زندانيان را ندهند .
چرا که همين (محمودزاده؟)، قاضی (دادرس) دادسرای نظامی، وقتی برای اعتراض به حکم "منع تعقيب" صادره از طرف او، وارد شعبه اش شدم و به او اعتراض کردم، وقتی متوجه شد که من خبرنگار هستم، نگهبان ورودی دادسرا را خواست و دستور داد تا مرا بازرسی بدنی بکند. شايد من ضبط صوتی به همراه داشته باشم و فرمايشات! او را ضبط کرده باشم و ممکن است آن را از راديوها پخش کنم و اين شاهکار قوه قضائيه را به عموم مردم معرفی کنم!
اين در حالی بود که به هنگام ورود به دادسرا ، بازرسی بدنی شده بودم اما او از پخش شدن گفته هايش هراسان بود و برای اطمينان از اين که جز من کسی صدايش و آن کلماتش را نخواهد شنيد و اگر اقدام بکنم، می تواند عليه من به اتهام نداشتن مدرک، شکايت بکند، مطمئن شود .
ب: تضييع حقوق ملت
در اين بخش می خواهم به حضور ملت ايران و شما آيت الله شاهرودی، در مورد نقض عالمانه و عامرانه حقوق ملت ايران هم، چند جمله ای بنويسم :
1. شما؛ آيت الله شاهرودی، در مقام رياست قوه قضائيه بايد از حقوق مطرح در قانون اساسی و قوانين عادی و حتی از حقوق مسکوت مانده در آن قوانين، مانند حقوق طبيعی و عرفی "همه ملت ايران" دفاع کنيد و اجازه ندهيد تا مسئولان و حاکمان، از اغماض شما، سوء استفاده کرده و حقوق ملت را ضايع کنند ولی عجيب است که قضات جوان تحت امرتان، بيشتر، از حقوق حاکميت و حاکمان دفاع می کنند تا از حقوق مردم. گو اينکه مردم هيچ حقی در اين کشور ندارند و اگر حقی دارند، از سر لطف حاکمان است .
يکی از اين حقوق، تضاد شديد قوانين عادی و قانون اساسی است که تمامی دستگاه های حکومتی؛ مجلس، شورای نگهبان، بخشی از قوه قضائيه ملزم به جلوگيری از تصويب و اجرای چنين مواردی هستند ولی در نهايت تاسف، مجلس قانونی تصويب کرده و با آن، قانون اساسی را زير پا گذاشته است. شورای نگهبان هم آن را تاييد کرده است و نهادهای اجرايی هم چه در دوران قبل از دولت اصلاحات و چه در دوران اصلاحات، آن را اجرا کرده اند و اجرا می کنند .
از جمله اين قوانين، اصل بيست و هفتم قانون اساسی است که به ملت اجازه داده است تا بدون حمل سلاح و طبق موازين اسلامی بدون نياز به کسب مجوز قانونی، به اعتراضات خيابانی و غيرخيابانی و راهپيمايی های اعتراضی دست بزنند اما مجلس و شورای نگهبان با تصويب قوانين عادی، اين حق را از ملت سلب کرده اند و متاسفانه ضابطان آن قوه هم به آن عمل می کنند و قضات هم افراد را که از اين حق قانونی خود در قانون اساسی استفاده کنند را محاکمه و مجازات می کنند .
تاکنون شنيده نشده است که دستگاه و قضات تحت مديريت شما، پليس يا ديگر نهادهای ضابط را به علت نقض قانون اساسی و حقوق ملت، محاکمه و محکوم کند .
2. تشکيل احزاب هم يکی ديگر از اين موارد است ولی اکنون، فقط احزابی تشکيل می شوند که از نظر فکری، در مسير حکومت و حاکميت، باشند و اجازه داده نمی شود، احزاب مستقلی (بويژه در استان های حاشيه ای با نژاد، زبان و دين متفاوت از پايتخت) بوجود آيند .
اين در حالی است که بخش هايی از مجموعه زير نظارت شما، در مسائل بسيار ريزتر از اين گونه حقوق مردم، وارد عمل شده و خواستار ابطال، قوانين عادی شده اند ولی در چنين مواردی که به حقوق عمومی ملت يا بخش هايی از ملت ايران مربوط می شود، اقدام نکرده اند .
همين سستی شما و همکارانتان باعث شده تا صدها نفر در گوشه و کنار اين مملکت، بارها دستگير، بازداشت، بازجويی، محاکمه، زندانی و مجازات شوند. آيا هنوز زمان آن نرسيده تا به اين ملت هم ذره ای از حقوق خود را باز پس داد؟
3 - در يکی از مقالاتی که منتشر کرده بودم، توضيح دادم که اين کشور در آستانه تجزيه و از هم پاشيدگی قرار دارد. امروز با اطمينان بيشتری، نسبت به آن روز فرياد می زنم که تجزيه کشور حتمی است. مگر اينکه در مقابل افرادی چون سرهنگ روستايی؛ معاون اطلاعات پليس آذربايجان شرقی و امثال آقای هاشم زاده بايستيد و به آنان اجازه ندهيد که عقايد سياسی خود را به نام حکومت و نهادهای حکومتی به اجرا درآورند و علاوه بر انهدام قانون اساسی و قوانين عادی، تنها راه پيش روی مردم برای رهايی از اين وضع را شورش عمومی و تجزيه طلبی، قرار دهند .
4. در دو سه ماه گذشته، حدود ده تن از جوانان آذربايجان شرقی (شهر تبريز) به بهانه های مختلف دستگير و زندانی شده اند و سپس با وثيقه های سنگين از زندان آزاد شده اند تا در آينده نامعلوم، محاکمه شوند. همه اتهامات، مبهم، کلی و بدون سند و مدرک بوده است. اين در حالی است که هيچ رسانه داخلی و خارجی به سرنوشت اين افراد توجهی نکرده اند و کسی پاسخگوی علت دستگيری، بازداشت، بازجويی و زندانی بودن اين عده، نبوده است که هم اکنون يکی از آن افراد در زندان تبريز مانده است و توانايی تهيه وثيقه لازم را ندارد .
5. حدود دو ماه پيش و در سالروز عهدنامه های مبارک گلستان و ترکمنچای!؟ (چون اعتراض به ننگين بودن آن قراردادها و اجتماع در يک کوه، باعث دستگيری تعدادی از مردم آذربايجان شده است) تعدادی دستگير شدند و به زندان افتادند! آيا حضور اين عده که به نفس آن قراردادها و جدايی خانواده های آذربايجانی از هم و دوری آنان در اين سالهای دراز، اعتراض می کردند، امنيت اين بوم و بر را برهم می ريخت که همين حق اعتراض به اين جدايی از هم را از آنان سلب کرده و آنان را دستگير و زندانی کرده اند؟ آيا آنان، چوب عقايد خود را نمی خورند؟
در سوم دی ماه، حدود 35 تن از مردم آذربايجان از شهر تبريز، برای گراميداشت ياد و خاطره يکی از دانشمندان و محققان اين خطه از ايران، راهی شهر کوچک هشترود می شوند تا در سر مزار آن ايرانی برجسته حاضر شده و فاتحه ای بخوانند اما همين افراد، توسط نهادهايی که به طور سازمان يافته و به نام دفاع از حاکميت و با چشم پوشی از اعمال قانون شکنانه آنان، نرسيده به گورستان، دستگير و به مرکز پليس آن شهر منتقل می شوند. بعد از اقدامات اوليه، آنان را به اداره اطلاعات پليس استان آذربايجان شرقی در تبريز برمی گردانند تا افراد تحت فرمان سرهنگ روستايی، از آنان بازجويی کنند. بازجويی ها شروع شده است ولی بدون اين که برای اجرای قانون و تامين امنيت شهروندان بکوشند، و می کوشند تا حقوق قانونی اين افراد را تباه سازند و برايشان پرونده سازی کنند و در دادگاه ها محکومشان کرده و به زندان روانه شان سازند .
گرچه، آنان را با اخذ وثيقه ملکی آزاد کرده اند تا سپاسگذار مرحمت (!) پليس باشند که بيش از اين، آنان را در بازداشتگاه ها نگه نداشته است ولی بايد در روزهای آينده (در همين روزهای جاری) در پليس حاضر شده و به بازجويی ها پاسخ دهند اما هيچ مقامی از آنان سوال نمی کند که چرا حقوق مردم را از آنان سلب می کنيد؟ آيا اين افراد مسلحانه در گورستان اجتماع کرده بودند و قصد ترور يا انفجار داشتند که امنيت کشور را مختل بکنند؟
ملت ايران! آيت الله شاهرودی !
من به عنوان يک شهروند، حق مخالفت و نقد از قوانين عادی و حتی قانون اساسی را دارم و خواهان تغيير قانون اساسی کشور هستم تا سازمان ها، نهادها و افراد مسئول، نتوانند به نام کشور، امنيت ملی، منافع ملی، ضد نظام، توهين به ... ، تشويش اذهان عمومی، تبليغ عليه نظام و ... حقوق مرا و ملت را تباه و نابود بکنند .
از شما درخواست می کنم، ترتيبی اتخاذ فرماييد تا به شکايت من از قاضی دادسرای نظامی و قاضی اجرای احکام دادگاه های انقلاب رسيدگی فرمايند و از نقض بيشتر قانون موجود، جلوگيری نمايند که احترام مسجد به متولی آن است و به آقای هاشم زاده اجازه ندهند تا خودم را، مرخصی قانونی ماهيانه ام و شغلم را محدود ساخته و مجازات بيشتری را به من و ديگران تحميل نمايد .
با تقديم احترام
انصافعلی هدايت